عارضه
[رِ ضَ] (ع ص، اِ) مؤنث عارض. || صفحهء رخسار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || حاجت. (اقرب الموارد). || حادثه و پیش آمد :
تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه
اندیشهء تو بر دل ما بود چون جبل.سوزنی.
|| بیماری. کسالت. مرض :
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زائل شدن عارضه و صحت بیمار.
؟ (کلیله و دمنه).
طبیبان با تفقد و رعایت بدو رسند، و این عارضه زائل شود. (تاریخ بیهقی). هر روز طبیب را می پرسید امیر، و او میگفت عارضه قوی افتاد. (تاریخ بیهقی). هم از ملوک آل سامان امیر منصوربن نوح بن نصر را عارضه ای افتاد که مزمن گشت. (چهارمقالهء عروضی).
خاطر من عرضه داده بود سخن را
عارضهء تب رسید و کرد مشوش.سوزنی.
خاقانیا ز عارضهء درد دل منال
کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید.خاقانی.
|| ناقهء بیمار و آفت رسیده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || (اِمص) زبان آوری. تیززبانی. قوت و قدرت بر سخن و جز آن. || چستی. چابکی. دلیری. رسائی در امور. (منتهی الارب).
تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه
اندیشهء تو بر دل ما بود چون جبل.سوزنی.
|| بیماری. کسالت. مرض :
دارو سبب درد شد اینجا چه امید است
زائل شدن عارضه و صحت بیمار.
؟ (کلیله و دمنه).
طبیبان با تفقد و رعایت بدو رسند، و این عارضه زائل شود. (تاریخ بیهقی). هر روز طبیب را می پرسید امیر، و او میگفت عارضه قوی افتاد. (تاریخ بیهقی). هم از ملوک آل سامان امیر منصوربن نوح بن نصر را عارضه ای افتاد که مزمن گشت. (چهارمقالهء عروضی).
خاطر من عرضه داده بود سخن را
عارضهء تب رسید و کرد مشوش.سوزنی.
خاقانیا ز عارضهء درد دل منال
کز ناله هیچ درد نشان بهی ندید.خاقانی.
|| ناقهء بیمار و آفت رسیده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || (اِمص) زبان آوری. تیززبانی. قوت و قدرت بر سخن و جز آن. || چستی. چابکی. دلیری. رسائی در امور. (منتهی الارب).