جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه صم: (تعداد کل: 3)
صم
[صُم م] (ع ص، اِ) جِ اَصَمّ و صَمّاء. (منتهی الارب) (ترجمان علامهء جرجانی). ناشنوایان. کَران. کَرها :
زبان بریده به کنجی نشسته صمٌبُکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.
سعدی.
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم.سعدی.
من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از...
زبان بریده به کنجی نشسته صمٌبُکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.
سعدی.
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم.سعدی.
من ندانم خیر الا خیر او
صم و بکم و عمی من از...
صم
[صَم م] (ع مص) کر شدن و نشنیدن. (منتهی الارب). || وقولهم صمت حصاه بدم؛ یعنی کثرت خون بحدی است که اگر سنگریزه را اندازی شنیده نشود آنرا آوازی چرا که بر زمین نمی افتد. و قول امرؤالقیس صمی ابنه الجبل از این معنی است و مراد از ابنه الجبل...
صم
[صِم م] (ع اِ) شیر بیشه. || بلا. (منتهی الارب).