جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شکوه: (تعداد کل: 4)
شکوه
[شَ وَ] (ع اِ) خیکی که از پوست برهء شیرخواره سازند و در وی شراب و آب کنند. ج، شَکَوات، شَکاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مشکیزه. مشک خرد. خیک شیر از پوست بزغالهء شیرخواره. (یادداشت مؤلف). مشک خرد که از پوست بزغالهء شیرخوار بود. ج، شکاء. (مهذب الاسماء).
شکوه
[شِ] (اِمص، اِ) ترس. بیم. هراس. خوف. (ناظم الاطباء). ترس و بیم. (غیاث) (از برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). ترسی ناشی از عظمت و جلال حریف و طرف مقابل :
از شکوه رفیع بزم تو شد
گونهء آبی و ترنج اصفر.مسعودسعد.
مرا به عشق تو می متهم کنند و رواست
وزین سخن نه شکوه...
از شکوه رفیع بزم تو شد
گونهء آبی و ترنج اصفر.مسعودسعد.
مرا به عشق تو می متهم کنند و رواست
وزین سخن نه شکوه...
شکوه
[شُ] (اِ) شأن. شوکت. حشمت. بزرگی. بزرگواری. جاه و جلال. (از برهان) (ناظم الاطباء). حشمت. بزرگی. (لغت فرس اسدی). جلال. بزرگی. (آنندراج) (انجمن آرا). حشمت. بزرگی. شوکت. شأن. (غیاث). طنطنه. طمطراق. دبدبه. شکه. ابهت. فر. سطوت. احتشام. جلالت. ظاهراً از مادهء شکوهیدن و شکهیدن باشد و آن وقت به معنی...