جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شله: (تعداد کل: 8)
شله
[شُلْ لَ] (ع اِ) نیت. نیت سفر. || کار دور که می خواهی آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
شله
[شِلْ لَ] (ع اِ) جِ شلیل. (منتهی الارب). رجوع به شلیل شود.
شله
[شَ لَ / لِ] (اِ) کشتن قاتل را گویند در عوض مقتول و به عربی قصاص خوانند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- شله کردن؛ قصاص کردن. قاتل را به عوض مقتول کشتن :
شله کردند مرد را پس از آن
رفت سوی جهنم آن نادان.
سنایی (از جهانگیری).
- شله کردن؛ قصاص کردن. قاتل را به عوض مقتول کشتن :
شله کردند مرد را پس از آن
رفت سوی جهنم آن نادان.
سنایی (از جهانگیری).
شله
[شِلْ لَ / لِ](1) (اِ) پارچهء نخی ساده به رنگ سرخ: مثل شله، مثل شلهء سرخ؛ سرخ شده. و این تشبیه مبتذل را بیشتر در مخملک و سرخک و آبلهء مرغان بر ظاهر بشره کنند. (یادداشت مؤلف). نوعی پارچهء نخی نازک سرخ. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - در آذربایجان، به تخفیف...
(1) - در آذربایجان، به تخفیف...
شله
[شُ لَ / لِ] (اِ) آش. (ناظم الاطباء). نوعی از طعام که برنج را در آبگوشت به طور هریسه می پزند و ناواقفان این دیار آن را شوله گویند و فقیر مؤلف بعضی ثقات را دیده که به ضم و تشدید لام گویند و آن برای معنی مذکور پرمکروه و...
شله
[شَلْ لَ / لِ](1) (اِ) بت. (ناظم الاطباء) (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). وثن. صنم. (ناظم الاطباء). || زنبیل. (یادداشت مؤلف) : تمامیت آن خلق خوردند و سیر شدند و فراهم آوردند هرچه در زمین مانده بود هفت شله پر کردند. (ترجمهء دیاتسارون ص 124). || تنگنا. جای تنگ....
شله
[شُلْ لَ / لِ] (اِ) شرم زن. (از ناظم الاطباء) (از برهان)(1) (از غیاث) (از فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
مرا که سال به هفتاد و شش رسید رمید
دلم ز شلهء صابوته و زهرهء تاز.قریع الدهر(2).
کنم من هره را جلوه نکوهم شله را زیرا
که هره...
مرا که سال به هفتاد و شش رسید رمید
دلم ز شلهء صابوته و زهرهء تاز.قریع الدهر(2).
کنم من هره را جلوه نکوهم شله را زیرا
که هره...