شله
[شُلْ لَ / لِ] (اِ) شرم زن. (از ناظم الاطباء) (از برهان)(1) (از غیاث) (از فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
مرا که سال به هفتاد و شش رسید رمید
دلم ز شلهء صابوته و زهرهء تاز.قریع الدهر(2).
کنم من هره را جلوه نکوهم شله را زیرا
که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله.
عسجدی.
کوهش بسان هره برآورده سر بهم
دستش بسان شله نهاده زهار باز.
روحی ولوالجی.
شله از مردان به کف پنهان کند
تا که خود را جنس آن مردان کند
گفت یزدان زآن کس مکتوم او
شله ای سازیم در خرطوم او.مولوی.
مدحها در صید شله گفته تو
بی ملالت همچو گل بشکفته تو.مولوی.
|| لتهء حیض. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج)(3). || آنجای از کوچه که در آن خاکروبه و زبیل ریزند(4). (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). مزبله و زبیل دان.(5) (ناظم الاطباء). سرگین دان. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از انجمن آرا) :
چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شله.
خفاف (از اسدی).
|| (ص) سبکسار. (آنندراج) (انجمن آرا).
(1) - در برهان این معنی به فتح اول آمده.
(2) - در یادداشتی به خط مؤلف به کسائی نسبت داده شده است.
(3) - آنندراج به این معنی به فتح اول نیز آورده و برهان فقط به فتح آورده است.
(4) - در ناظم الاطباء به فتح و ضم اول هر دو و در برهان به فتح اول آمده است.
(5) - در ناظم الاطباء به فتح و ضم اول هر دو و در برهان به فتح اول آمده است.
مرا که سال به هفتاد و شش رسید رمید
دلم ز شلهء صابوته و زهرهء تاز.قریع الدهر(2).
کنم من هره را جلوه نکوهم شله را زیرا
که هره درخور جلوه ست و شله درخور جله.
عسجدی.
کوهش بسان هره برآورده سر بهم
دستش بسان شله نهاده زهار باز.
روحی ولوالجی.
شله از مردان به کف پنهان کند
تا که خود را جنس آن مردان کند
گفت یزدان زآن کس مکتوم او
شله ای سازیم در خرطوم او.مولوی.
مدحها در صید شله گفته تو
بی ملالت همچو گل بشکفته تو.مولوی.
|| لتهء حیض. (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج)(3). || آنجای از کوچه که در آن خاکروبه و زبیل ریزند(4). (از برهان) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). مزبله و زبیل دان.(5) (ناظم الاطباء). سرگین دان. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از انجمن آرا) :
چون خر رواست پایگهت آخر
چون سگ سزاست جایگهت شله.
خفاف (از اسدی).
|| (ص) سبکسار. (آنندراج) (انجمن آرا).
(1) - در برهان این معنی به فتح اول آمده.
(2) - در یادداشتی به خط مؤلف به کسائی نسبت داده شده است.
(3) - آنندراج به این معنی به فتح اول نیز آورده و برهان فقط به فتح آورده است.
(4) - در ناظم الاطباء به فتح و ضم اول هر دو و در برهان به فتح اول آمده است.
(5) - در ناظم الاطباء به فتح و ضم اول هر دو و در برهان به فتح اول آمده است.