جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه شباب: (تعداد کل: 7)
شباب
[شَ] (ع اِ) جمع شاب به معنی مرد جوان است و آن از سن بلوغ تا سی سالگی باشد. (از اقرب الموارد): الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه. (از منتهی الارب). رجوع به شاب شود.
شباب
[شَ] (ع مص، اِمص) جوانی. (از اقرب الموارد). جوانی و آن از سی تا چهل است: شب الغلام شباباً؛ جوان گردید کودک. (از منتهی الارب). جوانی باشد که در مقابل پیری است. (برهان قاطع) :
همیشه تا نشود خوشتر از بهار خزان
همیشه تا نبود خوشتر از شباب هرم.فرخی.
همه بگذشت پاک بر...
همیشه تا نشود خوشتر از بهار خزان
همیشه تا نبود خوشتر از شباب هرم.فرخی.
همه بگذشت پاک بر...
شباب
[شَ] (اِ) نام پرده ای است از موسیقی. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). معرب آن شبابه است. (حاشیهء برهان دکتر معین). رجوع به شبابه شود.
شباب
[شِ] (اِ) نام درختی است که آن را ماهودانه گویند و برگ آن به ماهی کوچک می ماند و میوهء آن سه سه میشود، مانند: بنادق کبار و آن را به عربی حب الملوک خوانند و این غیر حب السلاطین است و مسهل عرق النساء و مفاصل و نقرس باشد....
شباب
[شِ] (ع مص) شادمانی و نشاط اسب که برداشتن هر دو دست باشد. (منتهی الارب). برسکیزیدن اسب. (المصادر زوزنی). || به معنی تشبیب آمده است: قصیده حسنه الشباب؛ قصیده ای که تشبیب آن نیکو باشد. و کان جریر ارق الناس شباباً؛ جریر رقیق ترین مردم در تشبیب بود. (از اقرب...
شباب
[شِ] (ع اِ) آنچه بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
شباب
[شَ] (اِخ) نام موضعی است در یمن. (از معجم البلدان).