[سَرْوْ بُ] (اِ مرکب) درخت سرو : موسیجه و قمری چو مقریانند از سروبنان هر یکی نبی خوانخسروانی سروبنان کنده و گلشن خراب لاله ستان خشک و شکسته چمنکسایی بزیر یکی سروبن شد بلند که تا ز آفتابش نباشد گزندفردوسی بلبل شیرین زبان بر سروبن راوی شود زندواف( 1) زندخوان...