جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه سالک: (تعداد کل: 6)
سالک
[لِ] (ع ص، اِ) مسافر و راه رونده (ناظم الاطباء) راه رونده (غیاث) رونده (اقرب الموارد (||) اصطلاح تصوف) به اصطلاح صوفیه طالب تقرب حق تعالی که عقل معاش هم داشته باشد و سالک دو طریق اند؛ سالک هالک و دوم سالک واصل و اما سالک هالک آن را گویند...
سالک
[لَ] (اِ) جراحتی ساری که بر ظاهر بدن در پاره ای مملکتها پیدا آید و زمانی طویل بماند و پس از خوب شدن جای آن همیشه گود باشد نوعی قرحه که در بعض آب و هواها یک نوبت هرکس بدان مبتلا میشود زخم معروف و آن را ماهک گویند رجوع...
سالک
[لِ] (اِخ) از اهل آن ولایت (اصفهان) است سوای این شعر از او مسموع نشد: جستجوی دگری داشت چو پرسیدم از او منفعل ( گشت و بمن گفت ترا میجویم (آتشکدهء آذر چ شهیدی ص 182.
سالک
[لِ] (اِخ) اسمش میر محمد اصلش از کاشان سوای این رباعی شعری از او ملاحظه نشده است لهذا ثبت شد: بی روی تو ای مردم کاشانهء چشم پربادهء حسرتست پیمانهء چشم تو جای دگر گرفته ای خانه و من بهر تو سفید کرده ام خانهء چشم (آتشکدهء آذر ( چ...
سالک
[لِ] (اِخ) مدتی در عراق و فارس بود آخرالامر بهندوستان رفته و هم در آنجا سفر آخرت در پیش گرفت این شعر از او بنظر رسید ثبت شد: جواب نامهء من غیر ناامیدی نیست ز دست سودن بال کبوترم پیداست دوستان در بوستان چون عزم گل چیدن کنند اوّل (...
سالک
[لِ] (اِخ) مزرعه کوچکی است از دهستان خاور طوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود و 28 تن سکنه دارد (از فرهنگ ( جغرافیایی ایران ج 3.