جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زو: (تعداد کل: 8)
زو
[زَ / زُو] (اِ) دریا را گویند و به عربی بحر خوانند (برهان) ژو (حاشیهء برهان چ معین) دریا بحر (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) دریا (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج) (اوبهی) : مرد ملاح تیز اندک رو( 1) راند بر باد کشتی اندر زو عنصری (از یادداشت...
زو
(ق) مخفف زود است که تعجیل و شتاب باشد (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) زود (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین) مخفف زود (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) مخفف زود که جلد و شتاب است (غیاث) شتاب و تیز و چالاک و زود و جلد (ناظم الاطباء) : هر گلی پژمرده گردد...
زو
(حرف اضافه + ضمیر) از او از وی (فرهنگ فارسی معین) مخفف از او (آنندراج) (ناظم الاطباء) از او (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : مرغ دیدی که بچه زو ببرند چاوچاوان درست چونان است رودکی (یادداشت ایضاً) آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی گر برزنی بر او بر...
زو
[زَوو] (ع مص) زُویَ علیه زَوّاً (مجهولًا)؛ ای قُضی و قُدِّرَ (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
زو
[زَوو] (ع اِ) دو حریف با هم (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) یقال: جاء فلان زواً؛ اذا جاء هو و صاحبه (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد ||) جفت خلاف تَوّ || قضا و قدر || نوعی از کشتی که از ساخت متوکل است (منتهی الارب) (|| (آنندراج) (از...
زو
[زَ] (اِخ) نام پسر طهماسب است که در ایران پنج سال پادشاهی کرد (برهان) پسر طهماسب که در ایران پنج سال پادشاهی کرد (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (از انجمن آرا) گویند که در عراق نهر آبی جاری کرده و شهری و جایی ساخته که بنام وی آن نهر را...
زو
(اِخ) نام ولایتی که آن را زوزن بر وزن سوزن گویند (برهان) مخفف زوزن نیز گفته اند (فرهنگ رشیدی) مخفف زوزن که نام ولایتی است نیز آمده (انجمن آرا) (آنندراج).
زو
[زُو] (اِخ) دهی از دهستان سملقان است که در بخش مانهء شهرستان بجنورد واقع است و 297 تن سکنه دارد (از فرهنگ ( جغرافیایی ایران ج 9.
