جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زمزمه: (تعداد کل: 5)
زمزمه
[زَ زَ مَ] (ع مص) شنیده شدن آواز چیزی از دور (از اقرب الموارد ||) بانگ کردن رعد (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) بانگ کردن رعد پی در پی || بانگ کردن خیل (از اقرب الموارد ||) شنیده شدن صدای ملایم شعلهء آتش (از اقرب الموارد ||)...
زمزمه
[زَ زَ مَ] (ع اِ) آواز که از دور آید و در آن بانگ باشد، مانند بانگ مگس و بانگ رعد یا بانگ رعد که پی درپی باشد (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) بانگ رعد و صدای آتش در هنگام اشتعال (از اقرب الموارد||)...
زمزمه
[زِزِ مَ] (ع اِ) گروه مردم و شتر یا پنجاه شتر || پاره ای از دیوان یا ددان || جماعت شتران که در آن شتر ریزه نباشد (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ج، زمازم (از اقرب الموارد).
زمزمه
[زَ زَ مَ] (ع اِ) بمعنی زمزم است که به آهستگی چیزی خواندن (برهان) ترنمی باشد که به آهستگی کنند (فرهنگ جهانگیری) خوانندگی و ترنم به آهستگی (ناظم الاطباء) بمعنی نغمه و سرود مجاز است و بلفظ پست کردن و آسودن و سر کردن و زدن و گشادن مستعمل (آنندراج)...