جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه زر: (تعداد کل: 8)
زر
[زَ / زَرر] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند (برهان) (از شرفنامهء منیری) اکثر بمعنی طلا و ذهب آید (غیاث اللغات) فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند...
زر
[زِ] (اِ) ازگیل (در طوالش) رجوع به ازگیل شود (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 235 شود.
زر
[زَرر] (ع مص) گویک بستن پیراهن را (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) افکندن یا انداختن یا بستن دگمه و گویک گریبان (یادداشت بخط مرحوم دهخدا ||) راندن (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) راندن و دور کردن سپاه را با شمشیر (ناظم الاطباء...
زر
[زِرر] (ع اِ) گویک گریبان و جز آن ج، ازرار و زرور (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) و فی المثل: الزم من زر لعروه (اقرب الموارد ||) تخم مرغ (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) بیضه تخم (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): زرالحجله؛ تخم کبک (دمیری ج 1 ص...
زر
[زَ] (اِخ) نام پدر رستم (اوبهی) بمعنی زال که پدر رستم بود (غیاث اللغات) لقب پدر رستم (فرهنگ رشیدی) : چو زال زر این داستانها بگفت تهمتن زمین را بمژگان برفتفردوسی یکی آفرین خواند بر زال زر که ای پهلوان جهان سربسرفردوسی میان بتکده استاده و سلیح بدست چو روز...
زر
[زِرر] (اِخ) نام یکی از دو ستارهء هنعه (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زر
[] (اِخ) دهی است از دهستان جاسب که در بخش دلیجان شهرستان محلات، واقع است و 612 تن سکنه دارد (از فرهنگ ( جغرافیایی ایران ج 1.
زر
[زِرر] (اِخ) ابن حبیش بن حباشه اوس اسدی ابومریم که بسال 83 ه ق درگذشت، از تابعان بود رجوع به ابومریم در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.