زر

معنی زر
[زَ / زَرر] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند (برهان) (از شرفنامهء منیری) اکثر بمعنی طلا و ذهب آید (غیاث اللغات) فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی ذهب نامند ،(5)« زرنه » 4) طلائی هر دو وجه آمده پارسی باستان )« زرین » 3) و )« زرین » 2) (طلا) فارسی، مانند )« زر » 1) و )« زر » ( (ناظم الاطباء 12 ) و )« زر » 11 )، کردی )« هری » 10 )، هندی باستان )« زرین » (9)« زر » 8)، پهلوی )« زره نئنه » 7) و )« زرنه اینه » 6) و )« زره نه » اوستا ،(19)« سیرن » 18 )، سغدی )« زر » 17 )(طلا، طلائی)، بلوچی )« سیزغارین » 16 ) و )« سوغ » (15)« زرینه » 13 )، افغانی( 14 )و استی )« زیر » 21 ) (حاشیهء برهان چ معین) فلزی است گرانبها به رنگ زرد و درخشان قابل تورق که برای )« زره » 20 )، اورامانی )« زیرر » ختنی ساختن سکه ها و زیور و غیره بکار رود و در 1100 درجه ذوب گردد طلا ذهب (فرهنگ فارسی معین) قدرت تورق این فلز 22 ) و نقطهء ذوب آن 1063 درجهء سانتیگراد است از )26/ فراوان است و تا یک هزارم میلیمتر میرسد وزن مخصوص آن 19 هدایت کنندگان خوب حرارت و الکتریسیته است در مقابل هوا و در میان آب زنگ نمی زند و در میان اسیدها فقط در محلول مخلوطی از اسید نیتریک و اسید کلوریدریک که بنام تیزآب سلطانی معروف است، حل میشود این فلز، غالباً در خاک و بحالت خالص و مخلوط با مواد دیگر کشف و استخراج می شود و مهمترین معادن این فلز در روی زمین به ترتیب در آفریقای جنوب شرقی، روسیه، استرالیا، کالیفرنیای آمریکا، برزیل، شیلی، پرو و مکزیک یافت شده است (از لاروس) مرحوم دهخدا در نمودار ساختن وزن مخصوص این فلز و مقایسهء آن با سایر فلزات آرد: اگر قالبی را از زر مذاب بینبارند و زر آن را وزن کنند، وزن صد باشد همان قالب را چون به زیبق پر کنند هفتادویکی ( 71 ) و سرب پنجاه ونه ( 59 ) و رصاص (قلع) سی وهشت ( 38 ) و سیم پنجاه وچهار ( 54 ) آهن چهل ( 40 ) مس چهل وپنج ( 45 ) صفر (روی) چهل وشش ( 46 ) - (انتهی) : روی مرا هجر کرد زردتر از زر گردن من عشق کرد نرم تر از دخ شاکری بخاری گرچه زرد است همچو زر، پشیز یا سپید است همچو سیم، ارزیزلبیبی به چشمش همان خاک و هم سیم و زر بزرگی بدو یافته زیب و فرفردوسی صد اشتر ز گنج و درم کرد( 23 ) بار ز دینار پنجه ز بهر نثار چو از جامهء خز و چینی حریر ز زر و زبرجد یکی آبگیر به مریم فرستاد چندین گهر یکی نغز طاووس کرده بزرفردوسی چنین تا بگاه سکندر رسید( 24 ) ز شاهان هر آنکس که آن تخت دید همی برفزودی بر آن چند چیز ز زر و ز سیم و ز عاج و ز شیزفردوسی کوه غزنی ز پی خسرو زرزاد همی زاید امروز همی زمرد و یاقوت بهمفرخی تا او به امارت بنشست از پی گنجش هر روزه به کوه از زر بفزاید کانیفرخی سفالین عروسی به مهر خدای بر او بر نه زری و نه زیوریمنوچهری نه هر آن چیز که او زرد بود زر باشد نشود زر اگرچند شود زرد زریر ناصرخسرو مریخ زاید آهن بدخو را وز آفتاب گفت که زاید زرناصرخسرو زر چون به عیار آید کم بیش نگردد کم بیش بود زری کآن با غش و بار است ناصرخسرو زر ز معدن سرخ روی آمد برون صحبت ناجنس کردش روی زردسنائی دوستی فاضل از آن وی تختهء زر در دست داشت (کلیله و دمنه) بسا هر زری را عیاری است اما محک داند آن و ترازو شناسدخاقانی دمی خاکپایی ترا مس کند زر پس از خاک به کیمیائی نیابیخاقانی آفتاب ار ز خاک زر سازد بختش از خاک آفتاب کندخاقانی زر اگر جائی به غایت درخور است هم برای قفل فرج استر استعطار گرچه سیم و زر ز سنگ آید برون در همه سنگی نباشد زر و سیم سعدی (گلستان) چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن به زر سعدی (بوستان) زر آن زمان عزیزتر آید که ناقدی بگدازدش به بوته و بگذاردش به قال قاآنی || زرین (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : باز در زلف بنفشه حرکات افگندند دهن زر خجسته به عبیر آگندند منوچهری (یادداشت ایضاً ||) ذهب و گاهی دینار که زر مسکوک است دینار سکهء زرین (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بشوی نرم هم به زر و درم چون به زین و لگام، تند ستاغشهید بلخی فزون زآنکه بخشی به زائر تو زر نه ساوه نه رسته برآید ز کانفرالاوی اگر زر خواهی ز من یا درم فرازآورم من به نوک قلم ابوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 293 ) ز دو چیز گیرند مر مملکت را یکی پرنیانی یکی زعفرانی یکی زر نام ملک برنبشته دگر آهن آبداده یمانیدقیقی به شاهی بر او آفرین خواندند همه زر و گوهر برافشاندندفردوسی همه زر و گوهر برآمیختند به تخت سپهبد فروریختندفردوسی بسی زر و گوهر برافشاندند سراسر بر او آفرین خواندندفردوسی یکی ز راه همی زر برندارد و سیم یکی ز دشت به هیمه همی چند غوشای طیان بکاوید کالاش را سربسر که داند که چه یافت زر و گهرعنصری دوستانم همه مانندهء وسنی شده اند همه زآن است که با من نه درم ماند و نه زر عسجدی چو خواست کردن از خود جدا ترا آن شاه نه سیم داد و نه زر و نه زین نه زین افزار ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280 ) گاه صراف است و گه بزاز و هرگز کس ندید رایگان زر، صیرفی و رایگان دیبا بزاز منوچهری جمله گریختگان بازآمدند بسیار هدیه از زر( 25 ) و نقره و سلاح بدادند (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111 ) ز عمر بهره همین گشت مر مرا که به شعر به رشته می کشم این زر و درّ و مرجان را ناصرخسرو خواهی که ران گور خوری راه شیر رو خواهی که گنج زر سپری دنب مار گیر سنائی شاهدان را گر وفائی دیدمی زر و سر در پایشان افشاندمیخاقانی زر داند ساخت کار من آری کار همه کس به زر چو زر گرددخاقانی هدیهء پای تو زر بایستی رشوهء رای تو زر بایستی غم عشقت طرب افزای من است طرب افزای تو زر بایستیخاقانی سر و زر ریختمی در پایت گر از این دست بسی داشتمیخاقانی کز سخن تازه و زر کهن گوی چه به؟ گفت سخن به سخننظامی هرکه را زر در ترازوست، زور در بازوست (گلستان ||) مطلق نقد خواه سیم باشد خواه طلا و مس و مانند آن و بدین معنی مرادف پل بود که پول مشبع آن است غایتش زر سرخ و سفید و پل سیاه و سفید مستعمل است و پل سرخ مسموع نیست و نقدینه و مس را زر سیاه گویند (آنندراج) نقود (ناظم الاطباء) گاهی بر نقره و سیم و روپیه و نقود نیز اطلاق کنند (غیاث اللغات) پول نقد وجه (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) دولت و ثروت (ناظم الاطباء) : زر و بز هر دو نباشد، مثل عام است این یک رهت سوی جحیم است و دگر سوی نعیم ناصرخسرو (دیوان ص 300 ) مده زر بی گرو گر پادشاهی که دشمن گرددت، گر بازخواهی ناصرخسرو (دیوان ص 300 ) زر نداری ترا که باشد امیر خر نداری چه ترسی از خرگیرسنائی لیک بی زر نتوان یافت به بغداد مراد پری دجله به بغداد زرم بایستیخاقانی زر به بهای می جوینه مکن کم آتش بسته مده به آب گشادهخاقانی شنیدم ز پیران دینارسنج که زر، زر کشد در جهان گنج، گنجنظامی گر به فلک برشود از زر و زور گور بود بهرهء بهرام گورنظامی تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است (گلستان) بی زر نتوان رفت به زور از دریا ور زر داری به زور محتاج نئیسعدی به اعتماد وفا نقد عمر صرف مکن که عنقریب تو بی زر شوی و او بیزار سعدی زر از بهر خوردن بود ای پسر ز بهر نهادن چه سنگ و چه زرسعدی زر خرد را واله و شیدا کند خاصه مفلس را که خوش رسوا کند مولوی زر ز من خواهد آن ماه ندارم لیکن تن بی زور و رخ زرد و دل زارم هست اوحدی بی زری کرد بمن آنچه به قارون زر کرد صائب ز جمع مال ندانم نشاط ممسک چیست که همچو کیسه، زر از بهر دیگری دارد وحید قزوینی کردند داغ کهنه و نو جمع در دلم همچو زر قمار سفید و سیاه و سرخ محمدقلی سلیم (از آنندراج) - بزر؛ زرین ساخته از زر : به مریم فرستاد چندی گهر یکی نغز طاووس کرده بزرفردوسی ایستادن ملکان را به در خانهء او به ز آسایش و آرامش بر تخت بزر فروخن || - زربفت در صفت جامه : صد بار جامه همه قیمتی از هر دستی، از آن ده بزر (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196 ) و بیاراستند به چند گونه جامه های بزر و بسیار جواهر (تاریخ بیهقی) - بزر نوشتن سخنی؛ کنایه از جامع بودن آن کنایه از کمال آن : جوابی که باید نوشتن بزرسعدی (بوستان) - پرزر؛ در صفت جامه بمعنی بزر زربفت : ز مفرشها که پر دیبا و زر بود ز صد بگذر که پانصد بیشتر بود همه پر زر و دیباهای چینی کز آنسان در جهان اکنون نبینی نظامی (خسرو و شیرین چ ادیب ص 385 ) - زر اصل؛ زر خالص (ناظم الاطباء ||) - مبلغ اصلی و مایه (ناظم الاطباء) - زر بر سکه رساندن؛ زر بر سکه زدن مسکوک ساختن (آنندراج) : از چرخ به هیچ است تسلی دل واله بر سکه رساندیم زر مختصری را واله هروی (از آنندراج) چو بر سکهء شاه زر می زنی چنان زن که گر بشکند نشکنی نظامی (ایضاً) - زر به آتش زدن؛ کنایه از سوختن زر و تلف کردن آن (آنندراج) : کار تو نیست عشق، نگهدار دین و دل زر را به آتش از هوس کیمیا مزن نعمت خان علی (از آنندراج) - زر بهبهانی؛ نوعی زر قلب (آنندراج) - زر به زینت ده؛ که زر را به زینت دهد که زر را وسیلهء زینت و جلال قرار دهد که زر را بهر آرایش خواهد : درم به جورستانان زر به زینت ده بنای خانه کنانند و بام قصر اندایسعدی - زر به سنگ سیاه کشیدن؛ کنایه از عیار گرفتن (آنندراج) : مرا به غیر برابر کنی و معذوری بلی کشند زر سرخ را به سنگ سیاه باقر کاشی (از آنندراج) - زر به کان یا به معدن بردن، نظیر: زیره به -کرمان بردن است:حدیث جان بر جانان همین مثل دارد که زر به کان بری و گل به بوستان آری سعدی سعدیا گفتار شیرین پیش آن کام و دهان در به دریا می فرستی، زر به معدن میبری سعدی - زر به نام کسی زدن؛ بمعنی مسکوک ساختن به نام آن شخص زر به نام کسی ساختن (آنندراج) : تا عشق دوست بر دل من گشت پادشاه بر رخ به نام او همه شب زر همی زنم امیر معزی (از آنندراج) سکهء مردان نداری معرفت کم خرج کن فتنه ها دارد به نام پادشاهان زر زدن صائب (ایضاً) - زر به نام کسی ساختن؛ زر به نام کسی زدن (آنندراج) رجوع به ترکیب بعد شود - زر بی آمیغ؛ زر بی غش زر بی غل زر خالص زر پاک عیار رجوع به زر پاک عیار شود - زر پاک عیار؛ زر خالص و ویژه (آنندراج) زر بی آمیغ زر بی غش - زر پخته؛ زر گدازیافته (بهار عجم) (آنندراج) در شواهد زیر به معنی زر مرغوب و یا زر بی غش و خالص آمده است : جمال گیرد شعر من از روایت تو چو زر پخته شود گر چو سیم باشد خام سوزنی چو سیم خام شود گر نهی سرب بر دست چو زر پخته شود گر نهی بر آهن گام سوزنی تدبیر ملک داشتن شاه شمس ملک چون زر پخته از دل چون سیم خام تست سوزنی بدان بد هر آن بدنمائی که هست که آن نیز نیکوست جایی که هست سیه مار کز کفچه شد زهرسنج زر پخته هم بخشد از دیگ گنج همان زهر کو دشمن جان بود بسی دردها را که درمان بود امیرخسرو باغ مجلس بین و مرجان شاخ و زر پخته بار سبزه زارش از زمردهای ریحانی نگر امیرخسرو (از بهار عجم) - زر تازه؛ زری که به تازگی سکه زده باشند و آن را تازه سکه و بهندی سکهء حالی گویند (آنندراج) : گل به قیمت، دل صد پاره دهد روی ترا به زر تازه خرد ماه نوابروی ترا محسن تأثیر (از آنندراج) - زر تر؛ زر پاک زر بی غش زر ناب زر تازه : جگرم خشک شد از بس سخن تر زادن سخن تر چه کنم زر ترم بایستیخاقانی گل ز باغ رخت آنکس چیند که چو گل زرترش در دهن استخاقانی - زر تمام عیار؛ زر کامل زر خشک (مجموعهء مترادفات) زر خالص زر تلی (آنندراج) - زر توقیفی؛ زری که پنهان خیرات کنند (آنندراج) : موفق گشته ای از خاک راهش از جبین ساقی زر توقیفی من خوش عیار کاملی دارد محسن تأثیر (از آنندراج) - زر جایز؛ زر جایزه (حاشیهء هفت پیکر چ وحید) : در ادا کردن زر جایز وامدار منست روئین دز نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 365 ) - زر جعفری؛ زر خالص که جعفر برمکی سکه زدن آن فرمود (فرهنگ رشیدی) زر خالص است و به جعفر برمکی نسبت دهند (انجمن آرا) نوعی از زر خالص (ناظم الاطباء) طلای خالص بود منسوب به جعفر نامی که کیمیاگر بوده است و بعضی گویند پیش از جعفر برمکی زر قلب سکه می کردند، چون او وزیر شد حکم فرمود که طلا را خالص کردند و سکه زدند و به او منسوب شد (برهان) (آنندراج) (غیاث اللغات) مسکوک زر منسوب به جعفر برمکی درست جعفری (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری زآن کس که رکن خانه دین خواند جعفرش خاقانی گر همه زر جعفری دارم مرد بی توشه برنگیرد کامسعدی مر زبان را داد صد افسونگری وآنچه کان را داد زر جعفریمولوی ای که در روتان نشان مهتریست فرّتان خوشتر ز زر جعفریستمولوی باز صادق که بود در همه کار چون زر جعفری تمام عیار ؟ (از حبیب السیر چ 2 ج 3 جزء 3 ص 406 ) - زر خالص؛ زر بی غش و بی بار و زر اعلا (ناظم الاطباء) زر تلی زر تمام عیار (آنندراج) زر عیار زر پاک (مجموعهء مترادفات) : ز آتش زر خالص برفروزد چو غشی نیست، اندروی چه سوزد شبستری - زر خوردن؛ کنایه از زر گرفتن (از آنندراج) : باقر که ننگ مفلسی اش کرد زردرو گر زردروست هست ولی زر جعفری شکر خدا که بی طمع است از تمام خلق هرگز زری نخورده به عنوان شاعری باقر کاشی (از آنندراج) - زر دست افشار؛ یعنی دست افشارده (حاشیهء برهان چ معین) طلای دست افشار مشهور است که خسرو پرویز داشت و مانند موم نرم می شد و هر صورتی که از آن می خواست، می ساخت گویند اهل عمل آن را به این مرتبه رسانیده بودند (برهان) (آنندراج) نوعی از زر بیش قیمت که خسروپرویز داشت و در سراج نوشته که بعضی گویند که به کیمیا نرم کرده بود (غیاث اللغات) طلای خالص که مانند موم نرم باشد و بتوان آنرا با دست به هر شکلی که خواسته باشند، متشکل نمود گویند چنین زری در خزانهء خسروپرویز بود (ناظم الاطباء) و بجای آن سیم دست افشار نیز آمده و دست افشار بر یاقوت نیز اطلاق کرده اند (آنندراج) : ز دست افشار زرین بس خمش شو بیا این سیم دست افشار بشنو( 26 ) جامی (از آنندراج) رجوع به زرمشت افشار و دست افشار شود - زر ده پنجی؛ زری باشد قلب و ناسره که نصف آن طلای خالص است و نصف دیگر مس و امثال آن (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) زر پستی که نصف آن بار باشد (ناظم الاطباء) : مثل است این که در سخن سنجی دهدهی زر دهم نه ده پنجی نظامی (از آنندراج) - زر دهدهی؛ زر خالص سرهء تمام عیار باشد (برهان) طلایی که هیچ بار نداشته باشد (ناظم الاطباء) زر خالص تمام عیار (غیاث اللغات) زر جعفری یعنی زر خالص و همچنین زر شش سری (فرهنگ رشیدی) بمعنی زر خالص سکهء تمام عیار آن را شش سری نیز گویند (انجمن آرا) (آنندراج) زر خالص طلای تمام عیار (فرهنگ فارسی معین) : یا چو سیم اندوده شش ماه بدیع حلقه حلقه گرد زر دهدهیمنوچهری باز رو در کان چو زر دهدهی تا رهد دستان تو از ده دهیمولوی صحبتت چون هست زر دهدهی پیش خائن چون امانت می نهیمولوی رجوع به زر شش سری شود - زر ده ششی؛ زری که از ده حصه چهار حصهء آن غل و غش باشد و شش حصهء دیگر طلای خالص (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) - زر ده مهی؛ بهتر از زر دهدهی تمام عیار است (برهان) زر اعلا (ناظم الاطباء) زری بود بهتر از دهدهی تمام عیار کذا فی البرهان و از ترتیب ده پنجی و غیره مستفاد می شود که زر ده مهی به میم ظاهراً تحریف است در لفظ و سهو در معنی و صحیح ده نهی به نون بمعنی زری که نه حصهء زر خالص و یک حصه مس داشته باشد (بهار عجم) (آنندراج) بمعنی زر خالص و این زری را گویند که عیار آن به یک مرتبه از زر دهدهی کمتر باشد یعنی نه حصه طلای خالص و یک حصه غش داخل باشد (غیاث اللغات) رجوع به زر ده نهی شود - زر ده نهی؛ زری را گویند که عیار آن بیک مرتبه از دهدهی کمتر باشد، یعنی نه حصه طلای خالص و یک حصه غش داخل داشته باشد (برهان) تحقیق این لفظ در زر ده مهی گذشت (آنندراج) زری که نه حصهء آن طلای خالص باشد و یک حصهء آن مس و مانند آن (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) رجوع به زرد ده مهی شود - زر ده هشتی؛ زری باشد که عیار آن به دو مرتبه از دهدهی کمتر است یعنی هشت حصهء آن طلای خالص باشد و دو حصهء دیگر مس و امثال آن (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) - زر ده هفتی؛ زری باشد که از ده حصه طلای خالص سه حصه مس داشته باشد (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) - زر رکنی؛ زری بود خالص و منسوب به رکنی نامی که کیمیاگر بوده است (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) زر خالص که رکنی کیمیاگر می ساخت (فرهنگ رشیدی) زر خالص منسوب به رکن که کیمیاگر بوده (غیاث اللغات) زر خالص (ناظم الاطباء) سکهء طلای خالص منسوب به رکن الدولهء دیلمی (فرهنگ فارسی معین) : یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری زآن کس که رکن خانهء دین خواند جعفرش خاقانی || - مسکوک طلای گوشه دار (فرهنگ فارسی معین) - زر روکش؛ نوعی از زر قلب (آنندراج) رجوع به زر رومال شود - زر رومال؛ زر روکش را گویند و آن زری باشد که درون آن مس و بیرون آن تنگهء طلا یا نقره که بر روی مس پوشیده باشند (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین): مطلا؛ یعنی جسمی که درون آن مس و نقره و جز آن بود و پردهء بسیار تنک و نازکی از زر بروی آن کشیده باشند (ناظم الاطباء) - زر رومی؛ نوعی از زر خالص (غیاث اللغات) (آنندراج) : آن زر رومی که به سنگ دمشق راست برآید به ترازوی عشقنظامی - زر رومی سرخ سپهر؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) - زر روی؛ کنایه از آفتاب (آنندراج) - زر زده؛ طلای از حدیده گذشته آراسته : سمن سرخ بسان دو لب طوطی نر که زبانش بود از زر زده در دهنامنوچهری بی سکهء شاه آمد، زآن خوار و خجل رفت زر زده و نقره خام گل و سوسن سیدحسن غزنوی - زر ساده؛ طلائی باشد که آن را نو از کان برآورده باشند (برهان) (آنندراج) (از بهار عجم) کنایه از طلاست که از کان بیرون آمده باشد (انجمن آرا) - زر سارا؛ زر خالص (بهار عجم) (آنندراج) - زر ساو؛ زر خالص تمام عیار را گویند که ریزه و کوچک باشد همچو بیستی و پاره و امثال آن (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) زر خالص تمام عیار را گویند (انجمن آرا) (آنندراج) : باد را کیمیای سوده که داد که از او زر ساو گشت گیاهفرخی زنده شد کشته ز زخم دم گاو همچو مس از کیمیا شد زر ساومولوی || - برادهء زرگری را نیز گفته اند (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) بعضی بمعنی خردهء زر که سوهان کرده باشند گفته اند (انجمن آرا) (آنندراج) زر ساوه سونش و برادهء طلا (ناظم الاطباء ||) - بعضی گفته اند که در نخشب معدنی بوده زر ساو برمی آمده، چنانکه فردوسی گفته : به پایان شب چون بخواند چکاو زمین زردگون گردد از زر ساو و آن را زر ساوه نیز گویند (انجمن آرا) (آنندراج) و رجوع به ترکیب زر ساوه شود - زر ساوه؛ زر سرخ خرده باشد چون گاورسه (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 172 ) براده و سونش طلا و نقره باشد و زر ریزه و خرده و شکسته را نیز گویند (برهان) زری که مانند ارزن خرد و سرخ رنگ باشد (فرهنگ فارسی معین) یعنی خوردهء زر که به سوهان کردن ریخته باشد، و زرگران سهاله گویند (فرهنگ رشیدی) : چو زر ساوه چکان ایژک از او لیکن چو بنشستی شدی زر ساوه چون سیمین پشیزه غیبهء جوشن شهید بلخی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) باد را کیمیای زر که داد که از او زر ساوه گشت گیا فرخی (بنقل لغت فرس) رجوع به ترکیب قبل شود - زر سرخ؛ طلا و اشرفی (غیاث اللغات) (آنندراج) زر مسکوک و اشرفی (ناظم الاطباء) : خموش حافظ وین نکته های چون زر سرخ نگاهدار که قلاب شهر صراف استحافظ و کسورات زر سرخ طلا دویست و چهار هزار و ششصد و شصت و نه دینار و نیم دینار و نیم دانگ (تاریخ قم ص 125 ||) - طلا و زر سرخ رنگ (ناظم الاطباء) طلای احمر (فرهنگ فارسی معین) : نارنج چو دو کفهء سیمین ترازو هر دو ز زر سرخ طلا کرد برون سو منوچهری - زر سرخ سپهر؛ ( زردکف، زردمی، زرگرچرخ، زرین زنخ، زرین کاسه و زرین کلاه کنایه از آفتاب باشد (آنندراج) - زر سفید؛ سیم و روپیه( 27 ؛( (غیاث اللغات) نقره و نقرهء مسکوک مانند قران( 28 ) (ناظم الاطباء) رجوع به تذکره الملوک چ 4 ص 34 شود - زر شاو( 29 بمعنی زر خالص (غیاث اللغات) - زر شش سری؛ زر خالص تمام عیار را گویند (برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) (آنندراج) زر خالص (جهانگیری) (غیاث اللغات) زر دهدهی (فرهنگ رشیدی) سکهء تمام عیار زر دهدهی را زر شش سری گویند (از انجمن آرا) (از آنندراج) : شاهد طارم فلک رست ز دیو هفت سر ریخت بهر دریچه ای اقچهء( 30 ) زر شش سری (خاقانی چ سجادی ص 419 ) آن می و جام بین بهم، گوئی دست شعبده کرده ز سیم دهدهی صرهء زر شش سری خاقانی تن بشکن نُه دریئی گو مباش زر بفکن شش سریئی گو مباش نظامی (مخزن الاسرار ص 138 ||) - در سراج اللغات نوشته که زر شش سری بمعنی زر خالص در ایام سابق بتی از جای برآمده بود که شش سر داشت و همه جسم آن طلای خالص پس آنرا شکسته، مسکوک ساختند (غیاث اللغات ||) - در شرح خاقانی نوشته که اشرفی مسدس شکل، یعنی قرص آن شش پهلو باشد (غیاث اللغات) - زر شکسته؛ زر کم عیار (آنندراج) رواج ساختگیهای روزگار نداشت زر شکستهء دل بیش از این عیار نداشت جلال اسیر (از آنندراج) - زر صامت؛ زر خاموش که همین طلا و نقره باشد و صامت مقابل ناطق، چنانکه مال صامت، زر و نقره است و مال ناطق، غلام و کنیز و اسب و فیل (غیاث اللغات) (آنندراج) - زر صرف؛ زر خالص (فرهنگ فارسی معین) - زر طلا؛ زر خالص (آنندراج) زر نرم اعلا که در تذهیب و طلاکاری بکار می برند (ناظم الاطباء) زر طلی از: زر (فارسی)، بمعنی ذهب (فلز معروف) یا طلا مخفف طلاء (عربی) بمعنی مذهب، مطلاکننده؛ زراندای( 31 )و طلی نیز همان طلا است در عربی طلی، بمعنی زرورق آمده( 32 )، زر خالص که برای اندودن و طلا کردن مس و چیزهای دیگر بکار میرود (حاشیهء برهان چ معین) زر طلی (فرهنگ فارسی معین) : شمس گردون بگسترد به طلوع بر زمین از زر طلا مفروشسوزنی چرخ ستاره زده بر سیم ناب زر طلا از ورق آفتابنظامی - زر طلی؛ زر خالص (ناظم الاطباء) زر طلا : وجود مردم دانا مثال زر طلی است بهر کجا که رود قدر و قیمتش دانند سعدی آتش چو با عیار تو در نیستان فتد پیدا شود ز زر طلی لعل آبدار سیف اسفرنگ رجوع به ترکیب قبل شود - زر عیار؛ مرادف زر طلا (آنندراج) طلای خالص (فرهنگ فارسی معین) : چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار ز خاک تیره نماید به خلق زر عیار ابوحنیفهء اسکافی ز حجت شنو حجت ای منطقی ز هر عیب صافی چو زر عیارناصرخسرو آنگه بمثل سفال بودم و اکنون به یقین زر عیارمناصرخسرو کم بیش نباشد سخن حجت هرگز زیرا سخنش پاکتر از زر عیار است ناصرخسرو جانم به خاک درگه تو شاد چون شده ست گر خاک درگه تو چو زر عیار نیست امیر معزی (از آنندراج) - زر قلب؛ زر مسکوک ناسره (ناظم الاطباء) سکه یا طلائی که آن را بصورت ذهب ساخته باشند فریب مردم را - زر کانی؛ زری که نو از کان برآورده باشند (آنندراج) : دو چیز است کو را به بند اندرآرد یکی تیغ هندی یکی زر کانی( 33 )دقیقی اگر نیستی کوه غزنی توانگر بدین سیم روینده و زر کانی به اندازهء لشکر او نبودی گر از خاک و از گل زدندی شیانیفرخی - زر کامل عیار؛ زر خالص (آنندراج) - زر مذاب؛ زر گداخته (ناظم الاطباء) - زر مسکوک؛ پول طلا (ناظم الاطباء) - زر مشت افشار؛ زری بود که چون کسری بدست بیفشردی نرم شدی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 159 ) همان طلای دست افشار است که در خزانهء پرویز بود و مانند موم نرم میشد، چنانکه هر صورتی که می خواستند از آن می ساختند گویند اهل صنعت اکسیر آن را به این مرتبه رسانیده بودند (برهان) گویند که قدری زر بوده در خزانهء خسروپرویز مانند موم نرم، که هر صورتی از آن خواستندی بی آتش [ ساختندی ] (از جهانگیری) پارچهء طلائی که پرویز داشت و چون موم نرم بود، از آن هرچه خواستی بساختی (فرهنگ رشیدی) گویند پارچه ای زر بوده که پرویز آن را داشته و مانند موم نرم بوده و آنرا دست افشار نیز می گفته اند (انجمن آرا) (آنندراج) : با درفش کاویان و طاقدیس زر مشت افشار و شاهانه کمر رودکی (از لغت فرس اسدی ص 159 ) زر مشت افشار بودی بوسهء او را بها سبلت آورد و سرای تیز مشت افشار شد سوزنی (از جهانگیری) رجوع به زر دست افشار شود - زر مصر؛ زر خالص در ملک مغرب کانی است که زر بهتر از آن حاصل نمیشود چون مصر به ملک مغرب قرب دارد بیشتر از مغرب به مصر فروخته میشود، لهذا زر مذکور را به مصر نسبت کنند و بعضی نوشته اند که زر مصر عبارت از زر مسکوک مصر است که خوش وضع باشد (غیاث اللغات) رجوع به ترکیب بعد شود - زر مصری؛ زر خالص (آنندراج) (شرفنامهء منیری) زر خالص تمام عیار (ناظم الاطباء) زر شش سری (مجموعهء مترادفات) : ز من مصر باید نه زر خواستن سخن چون زر مصری آراستننظامی زر مصری در او هزار درست زآن کهن سکه ها که بود نخستنظامی - زر مغربی؛ کنایه از زر خالص باشد (برهان) زر خالص، چه در ملک مغرب کانی است که از آنجا زر بهتر حاصل می شود (غیاث اللغات) زر خالص (فرهنگ رشیدی) (شرفنامهء منیری) (ناظم الاطباء) طلای منسوب به ممالک مغرب (شمال آفریقا) و کنایه از زر خالص (از فرهنگ فارسی معین) : کس فرستاد سوی مغرب شاه بازر مغربی و افسر و گاهنظامی- || کنایه از آفتاب هم هست (برهان) آفتاب خورشید (فرهنگ فارسی معین) نیر اعظم (فرهنگ رشیدی) آفتاب (ناظم الاطباء) - زر مغشوش؛ زر ناخالص طلای غش دار : بادیه بوته ست ما چون زر مغشوشیم راست چون بپالودیم از او خالص چو زر کان شدیم سنائی رجوع به تذکره الملوک چ 2 ص 33 شود - زر ناب؛ طلای خالص طلای بی غش : خوش خوش این گنده پیر بیرون کرد از دهان تو درهای خوشاب وآن نقاب عقیق رنگ ترا کرد خوش خوش به زر ناب خضاب( 34 ) ناصرخسرو (دیوان ص 33 ||) - کنایه از رنگ زرد صورتی چون زر که بغایت زرد و نزار باشد : گل سرخ رویم نگر، زر ناب فرورفت چون زرد شد آفتاب سعدی (بوستان) گر به آتش بریم صد ره و بیرون آری زر نابم که همان باشم اگر بگدازم سعدی (دیوان چ مصفا ص 518 ) - زر ناخنی؛ زری را گویند بغایت خالص که چون ناخن بر آن نهاده زور کنند، فرورود (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : دیده را از سیل خون افکنده ام در ناخنه بس به ناخن رخ چو زر - ( ناخنی بشخودمی خاقانی از ناخن و زر چهره برناید کار کز تو همه زر ناخنی خواهد یار خاقانی (دیوان چ سجادی ص 720 زر نثار؛ زری که در عید یا عروسی یا دیگر مراسم در میان مردم می افشاندند سکه های طلای افشانده و پراکنده : نکنم زر طلب که طالب زر همچو زر نثار پی سپر استخاقانی رجوع به نثار شود - زر نرگس؛ به اضافت تشبیهی و به اعتبار زردی و سفیدی رگهای آن (بهار عجم) (آنندراج) - زر نشابوری؛ در دو شاهد زیر ظاهراً نوعی از طلای بی آمیغ و پاک بوده است: زر نشابوری، هزارهزار دینار (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 468 ) اطلس رومی عبا، زر نشابوری سرب در عمانی شبه یاقوت رمانی جمست سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) - زر و زور؛ ثروت و قدرت ثروت تمول پول و توانایی : می گفتم از سخن زر و زوری به کف کنم امید زر و زور مرا زیر و زار کردخاقانی رجوع به زور شود - زر و زیور؛ تجمل طلا و سنگهای گرانبها که بر سر و دست و سینه و گردن آویزند تجمل و زینت را آنچه از طلا و احجار کریمه که آرایش و زینت را بکار آید : سفالین عروسی به مهر خدای بر او بر نه زری و نه زیوری منوچهری (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) همیشه در طلب باغ و راغ و گلشن و قصر مدام در طلب جوهر و زر و زیور ناصرخسرو از او کم و زو بیش آرام و جنبش از او بر زمین زر و بر چرخ زیور ناصرخسرو گویی که مرغ صبح زر و زیورش بخورد کز حلق مرغ می شنوم بانگ زیورش خاقانی حاجت گوش و گردنت نیست به زر و زیوری یا به خضاب و سرمه ای یا به عبیر و عنبری سعدی (دیوان چ مصفا ص 590 ) - زر و سیم؛ طلا و نقره (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ||) - دینار و درهم (فرهنگ فارسی معین) پول و ثروت : زر و سیم و آنچه آورده بودند همه را نسخت کرده پیش سلطان فرستاد (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381 ) چندان غلام و زر و سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت (تاریخ بیهقی) گر تمتع نباشد از زر و سیم چه زر و سیم و چه سفال و حجر ابن یمین - غلام زر؛ غلام به زر خریده زرخرید (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کدام شمس بود، شمس زرگر آنکه بود غلام زر بر او شمس آسمان بلند سوزنی (یادداشت ایضاً) - امثال: زر از معدن به کان کندن برآید، نظیر: مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد رجوع به امثال و حکم دهخدا (از تو حرکت) شود زر بر سر پولاد نهی نرم شود (آنندراج)؛ کنایه از آن است که زر قویترین راه حل مشکلات است و سخت ترین کسان را تسلیم می سازد رجوع به ای زر تو خدا در امثال و حکم دهخدا شود زر به جهنم برد، نظیر: زر به کشتن دهد کنایه از پایان زشت حرص و گردآوری زر و مال است زر پاک از محک نمی ترسد، نظیر: زر پاک از محک چه دارد باک زر خالص است و باک نمی دارد از محک (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 903 ) زر پیش زر می رود (آنندراج)، نظیر: روغن روی روغن می رود، بلغور خشک ماند زر زر کشد (امثال و حکم دهخدا)؛ کنایه از آن است که مال و ثروت بیشتر نصیب ثروتمندان می شود زر دادن و دردسر خریدن، نظیر: تره خریدم قاتق نانم بشود قاتل جانم شد (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 905 ) زر، دوست بسیار دارد، نظیر: زر بر سر پولاد نهی زر را دشمن گیر تا مردمان ترا دوست گیرند (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 904 ) زر را دوست بسیار است و زردار را برای روز سیاه است، نظیر: پول سفید برای روز سیاه خوب است (از «؟» دشمن بسیار (از امثال و حکم ج 2 ص 905 ) زر سفید امثال و حکم ج 2 ص 905 ) زر فکندن و پشیز گرفتن، نظیر: خر دادن و خیار ستدن کلند به امید سوزن گم کردن ده فروختن و در دیه دیگری کدخدا شدن (از امثال و حکم ج 2 ص 905 ) زر کار کند مرد لاف زند (آنندراج) رجوع به ای زر تو خدا در امثال و حکم دهخدا شود زر محک مردم بدگوهر است امیرخسرو (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 905 ) زر و فرج استر، گویا در قدیم این عضو استر را قفل زرین می زده اند و شعرا چون تعبیری، مثلی مکرر بدان تمثل کرده اند: خواجگان دولت از محصول مال خشک ریش وق اسب و حلقهء معلوم استر کرده اند سنائی با قفل زر است فرج استر با مهرهء لعل گردن خر خاقانی (از امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 906 ) زر هرچه که بیشتر بلا بیش، نظیر: هرکه بامش بیش برفش بیشتر زری که پاک شد از امتحان چه غم دارد، نظیر: آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است یا زر پاک از محک || توسعاً قیمت بها (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وآن زر از تو بازخواهد آنک تا اکنون از او چو غری خوردی همی و طایفی و لیولنگ غمناک (از لغت فرس چ دبیرسیاقی ص 111 ||) مردم پیر فرتوت را نیز گفته اند عموماً خواه مرد باشد و خواه زن (برهان) (از غیاث اللغات) پیر کهن گشته (لغت فرس چ دبیرسیاقی ص 114 ) (از اوبهی) (از شرفنامهء منیری) (از جهانگیری) پیرمرد و پیرزن (ناظم الاطباء) مرد پیر (37)« زرند » 36 ) (پیرمرد)، استی )« چر » 35 )، ارمنی )« جرنت » فرتوت را نیز گفته اند (آنندراج) پیر (فرهنگ رشیدی) هندی باستان (پیر) (حاشیهء برهان چ معین) همی نوبهار آید و تیر ماه جهان گاه برنا شود گاه زر( 38 )دقیقی تا که گیتی ز گردش خورشید گاه باشد جوان و گاهی زر رستم عدل زال سان بادا بندهء درگه تو از پی زر شمس فخری (از جهانگیری ||) پیر سفیدموی سرخ رنگ را گویند خصوصاً و پدر رستم را از این جهت زال زر گفتندی که با رنگ سرخ و موی سپید از مادر متولد شده بود (برهان) لقب زال بوده بهمین مناسبت که بسبب سپیدی مو، پیر مینموده (آنندراج) پدر رستم را زال زر از آن گفتند که از مادر سپیدموی زاد (لغت فرس چ دبیرسیاقی ص 114 ) (از جهانگیری) (از شرفنامهء منیری) پیرمرد سفیدموی سرخ رنگ (ناظم الاطباء) ||مخفف زرد (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (غیاث اللغات) : هر نگاری که زر بود بدنش( 39 ) لاجوردی رزند پیرهنشنظامی (|| اصطلاح تصوف) ریاضت و مجاهده را گویند (از کشاف اصطلاحات الفنون ||) مزید مؤخر امکنه: چیزر zar (2) - zarr (3) - zarin (4) - zarrin (5) - zarna - ( تیزر شیزر خازر جازر (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ( 1 (6) - zarena (7) - zarnaina (8) - zarenaena (9) - zar (10) - zarin (11) - Hari (12) - zer (13) - zir (14) - zar (15) - zarina (16) - sugh (17) - sizgharin (18) - zar (19) - syrn (20) - zyrar (21) - 4 است ( 23 ) - قیصر روم ( 24 ) - تخت طاقدیس ( 25 ) - به معنی مطلق / وزن مخصوص پلاتین (طلای سفید) 21 - (zara (22 ذهب نیز ایهام دارد ( 26 ) - غالب که سیم در این جا (بیتی از ظهوری) بمعنی طلا باشد پس استعجاب در این شعر جامی به اعتبار معنی حقیقی سیم باشد که فضه است (آنندراج) ( 27 ) - مسکوک نقرهء هند که سابق از نقره می ساختند و اکنون از نیکل است 28 ) - مسکوک نقرهء ایران که اکنون ریال نیکلی بجای آن رواج دارد ( 29 ) - ظ: مصحف زر ساو رجوع بهمین ترکیب شود ) 30 ) - ن ل: آغچه زر ( 31 ) - رجوع به دزی ج 2 ص 58 شود ( 32 ) - رجوع به دزی ج 2 ص 58 شود ( 33 ) - بمعنی دینار و ) (jarant (36) - cer (37) - zarand (38 - ( پول طلا هم ایهام دارد ( 34 ) - نتیجه بمعنی دوم همین ترکیب ایهام دارد ( 35 - ( - در انجمن آرا و آنندراج این بیت به فردوسی نسبت داده و مصراع اول را بدینسان آورده: بهار آمد و تیرمه ای پسر ( 39 رجوع به هفت پیکر نظامی چ وحید ص 43 شود.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.