جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه رند: (تعداد کل: 4)
رند
[رِ / رَ] (ص، اِ) مردم محیل و زیرک (برهان قاطع) زیرک و محیل (آنندراج) غدار و حیله باز و زیرک (ناظم الاطباء) شاطر (زمخشری) (دهار) ج، رُنود،( 1) رندان، رندها : بهره ورند از سخات اهل صلاح و فساد زاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش و رند قاعدهء...
رند
[رَ] (اِ) تراشه را گویند که از چوب جدا شود (برهان قاطع) تراشهء چوب که از رنده کشیدن فرومی افتد (غیاث اللغات) آنچه از چوب بوقت رنده کردن فروریزد (آنندراج) رندش (برهان) (آنندراج) : رندی که ز رنده ام برآید بر عارض حور، جعد( 1) شاید خاقانی (از آنندراج ||)...
رند
[رَ] (ع اِ) درخت عود (دهار) عود (السامی فی الاسامی) درختی است خوشبوی از درختان بادیه و بقولی دیگر آس را نیز گویند از اقرب الموارد) نوعی از درخت خوشبوی ) « قال الاصمعی و ربما سموا العود رنداً و انکر ان یکون الرند الَاس » : و در صحاح...
رند
[رُ] (اِ) مرغی از جنس بلبل (ناظم الاطباء) مرغی است که اکثر در مزارع دیده می شود (شعوری).