جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دول: (تعداد کل: 14)
دول
[دَ وَ] (اِ) زنبیلی است بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند که دو کس آن را بردارند و چیزها بدان نقل و تحویل کنند و به عربی جلت خوانند (لغت محلی شوشتر)؛ جله نوعی از خنور خرما و آوندی از برگ خرما (منتهی الارب).
دول
[دَ] (ع مص) کهنه گردیدن جامه (منتهی الارب) (ناظم الاطباء ||) شهرت گردیدن و آشکار شدن || فروهشته گردیدن شکم ||واگردیدن روزگار (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ||) واگردیدن از حالی به حالی (منتهی الارب) (آنندراج) تغییر از حالی به حالی (ناظم الاطباء).
دول
(ع اِ) لغتی است در دلو (از مهذب الاسماء) آبکش لغتی است در دلو (منتهی الارب) (آنندراج) دولاب (شرفنامهء منیری) مقلوب دلو و به همان معنی است (انجمن آرا) (آنندراج) دلو ظرفی که نوعاً از پوست حیوانات سازند و بدان آب از چاه می کشند دلو آب کش (ناظم الاطباء)...
دول
(اِ)( 1) ظرفی مربع و مخروطی شکل که آن را از چوب سازند و در مرکز مخروطی آن سوراخی تعبیه کنند و محاذی سوراخ سنگ آسیا نصب کنند و پر از غله سازند (یادداشت مؤلف) ظرف مخروطی مربعی که در آن غله ریزند تا کم کم در میان دو سنگ...
دول
(اِ) (اصطلاح عامیانه) در زبان اطفال، آلت مردی خردسالان ایر شرم پسر دودول دودولی بوبول (یادداشت مؤلف) و رجوع به دودول شود.
دول
[دَ وَ] (اِ) (اصطلاح عامیانه) مماطله تأخیر در اجرای امری - دَول دادن؛ از سر باز کردن و بتأخیر انداختن امری و از زیر آن در رفتن و شانه خالی کردن.
دول
[دَ وَ] (ع اِ) فضل آبایی (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج ||) تیراندازی به جلو و یا عقب (ناظم الاطباء).
دول
[دَ وَ / دِ وَ / دُ وَ] (ع اِ) جِ دَولَه (ناظم الاطباء) (از دهار) (آنندراج) رجوع به دوله شود || جِ دولَه (ناظم الاطباء) رجوع به دوله شود.
دول
[دُ وَ] (اِ) پوست درخت زیتون (ناظم الاطباء) پوست بیخ درخت زیتون هندی است (از برهان).
دول
[دُ وَ] (ع اِ) جِ دولت است (غیاث) دولتها و مملکت ها (ناظم الاطباء) : شاه اجل خسروگردون سریر سیف دول خسروِ خسرونژادمسعودسعد نام نکو بمان چو کریمان ز دستگاه چون شد یقین که عمر دول پایدار نیست سنایی بندگان سرکشند و باز آرد دست اقبال سیف دین و دول(...
دول
(اِ)( 1) برج دلو (فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از آنندراج) در زبان کلدانی برج دلو را گویند (یادداشت مؤلف) برج یازدهم از دوازه برج فلکی (ناظم الاطباء) برج دلو که برج یازدهم باشد از دواده برج فلکی (برهان (||) اِخ) آن چهار ستارهء ( بزرگ که بر تن اسب...
دول
[دَ] (اِ) اخطبوط اختاپوس( 1) حیوانی است دریایی به اندازهء کف آدمی و بر آن رشته هایی دراز چند ذراعی و بیشتر و بر سر هر رشته محجمه مانند چون آن را در دست گیرند بسوزاند و نیز چون بر تن کسی دوسد رها نکند و آن موذی ترین حیوان...
دول
(اِخ) حیی است از بکربن وائل از آن حی است فروه بن نعامه که شام را مالک شد در جاهلیت (منتهی الارب).