جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دلمه: (تعداد کل: 5)
دلمه
[دَ لَ مَ / مِ] (اِ) شیری که بعد از مایه زدن بسته شود (برهان) (غیاث) پنیر تر (الفاظ الادویه) شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود (آنندراج) شیر تازهء بسته را گویند که پنیر تر باشد (لغت محلی شوشتر، نسخهء خطی) پنیر بی نمک تازهء...
دلمه
[دُ مَ / مِ] (ترکی، اِ) از کلمهء ترکی دُلمَق به معنی پر شدن، و یا از دولدرمق، به معنی پرکردن (یادداشت مرحوم دهخدا) یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز (بی بو) و جز آن که از گوشت قیمه...
دلمه
[دُ مَ / مِ] (اِ) جانوری است زهردار شبیه به عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند (برهان) رتیلا (از منتهی الارب) دلمک : آنرا که گزید دلمه از بهر بهی باید که سفوف کرده شونیز دهی آنگاه به آب گرم و اشخار و نمک مرهم کنی و به موضع نیش...
دلمه
[دَ مَ] (اِخ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه واقع در 16 هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 8هزارگزی خاوری شوسهء میاندوآب به بوکان، با 169 تن سکنه آب آن از زرینه رود تأمین می شود (از فرهنگ جغرافیایی ایران ( ج 4.
دلمه
[دَ مَ] (اِخ) دهی است از بخش سراسکند، شهرستان تبریز واقع در 14 هزارگزی جنوب خاوری سراسکند، در مسیر خط آهن میانه به ( مراغه آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوباتست (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4.