جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه دلاله: (تعداد کل: 5)
دلاله
[دَ لَ]( 1) (ع مص) رهنمونی کردن کسی را و توفیق راست کرداری دادن به وی (از منتهی الارب) راه نمودن (المصادر زوزنی) گویند « مدلول علیه » و آن شی ء را « دال » (دهار) راهنمایی کردن به راه صواب و ارشاد کردن و هدایت نمودن چنین شخصی...
دلاله
[دَ لَ] (ع اِ) راهبری و راه نمودگی (دهار) راه نمایی (ناظم الاطباء) ج، دلائل دلالات (ناظم الاطباء) دلالت رجوع به دلالت شود || دلالت (اصطلاح منطق) رجوع به دلالت شود.
دلاله
[دِ لَ]( 1) (ع اِ) دلالی (منتهی الارب) حرفهء دلال (از اقرب الموارد) رجوع به دلال و دلالی شود || اجرت دلال و راهبر (از منتهی الارب) آنچه از اجرت برای دلال و دلیل و راهنما قرار دهند (از اقرب الموارد) ( 1) - در منتهی الارب به فتح دال...
دلاله
[دَلْ لا لَ] (ع ص، اِ) مؤنث دلال رجوع به دلال و دلاله شود.