جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه درج: (تعداد کل: 7)
درج
[دَ] (ع مص) براه خود رفتن (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) برفتن پیر و کودک (المصادر زوزنی ||) ترقی نمودن در مرتبه دوام کردن (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد||) « دراج » ||لازم گرفتن میانهء راه را از دین و کلام || برخوردن گوشت درنوردیدن و...
درج
[دَ] (ع اِ) کاغذ و نورد نامه (منتهی الارب ) آنچه در آن نوشته شود، گویند أنفذته فی درج الکتاب؛ در طی آن (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب || ) طومار و پیچ نامه (دهار) طوماری که خطاط در آن خط نوشته باشد (مقدمهء لغت میرسیدشریف جرجانی ص 1)...
درج
[دَ رَ] (ع اِ) کاغذ و نبشته (منتهی الارب ) دَرْج و رجوع به درج شود || راه (منتهی الارب ) طریق (اقرب الموارد ||) گویند: رجع فلان درجه؛ بازگشت در راهی که از آن آمده بود، و نیز به کاری که ترک شده بود بازگشت (از ذیل اقرب الموارد...
درج
[دَ رَ] (ع اِ) جِ دَرَجَ ه (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) پایه ها مراتب : و اسرار علم و تنجیم و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم و طف و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم (سندبادنامه ص 62 ) کواکب را ز ثابت تا...
درج
[دُ] (ع اِ) دوکدان و طبلهء زنان که پیرایه و جواهر در وی نهند دُرجَه یکی ج، أَدراج، دِرَجَه (منتهی الارب ) دوکدان و درجک و عطردان زنان (دهار) صندوقچه و طبله که زیور و جواهر در آن نهند (غیاث) (آنندراج) صندوقچه که زر در او نهند (مقدمهء لغت میرسیدشریف...
درج
[دُ رَ] (ع اِ) جِ دُرجه (منتهی الارب ) رجوع به دُرجه شود.
درج
[دُر رَ] (ع اِ) کارهای سخت مشکل که صاحبش را عاجز گرداند گویند وقع فی الدرج (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).