جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خیس: (تعداد کل: 4)
خیس
[خَ] (ع اِ) غم || خطا گمراهی (|| مص) غدر کردن و شکستن عهد خیسان || وعدهء خلاف کردن || لازم گرفتن فلان جای را || بوی گرفتن مردار منه: خاست الجیفه || رام کرده شدن منه: یخاس انفه || کاسد شدن چیزی (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان...
خیس
(ع ص، اِ) درخت انبوه || انبوه از حلفا و قصب ج، اخیاس || بیشهء شیر (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) کنام شیر (یادداشت مؤلف) ج، اخیاس : رها کنند پلنگان شخ و هزبران خیس مختاری || شیر لبن || نیکویی (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از...
خیس
(ص) آبدار مرطوب آب بخود کشیده (ناظم الاطباء) تر (یادداشت مؤلف (||) اِ) ملافهء کرباس کلفت (ناظم الاطباء).
خیس
[خَ] (اِخ) از بلوکات جوف غربی است در مصر (از معجم البلدان).