جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خستو: (تعداد کل: 3)
خستو
[خَ] (اِ) دانهء میوه ها را گویند همچو دانهء زردآلو و شفتالو و خرما و مانند آن (برهان قاطع) خسته (انجمن آرای ناصری) هسته در تداول عامیانه (یادداشت بخط مؤلف).
خستو
[خَ] (ص) مقر معترف (صحاح الفرس) کسی که اقرار و اعتراف بر امری کند (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) مذعن هستو (یادداشت بخط مؤلف) ج، خستوان (ناظم الاطباء) : نشد هیچ خستو بدان داستان نبد شاه پرمایه همداستانفردوسی چو خستو نیاید میانش به ار ببرند و این است آیین...
خستو
[خُ] (اِخ) نام یکی از اکابر چین (برهان قاطع) (شرفنامهء منیری) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء) : به چین مهتری بود خستوی نام دگر سرکشی بود زنگوی نام فردوسی (از فرهنگ جهانگیری).