جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خس: (تعداد کل: 4)
خس
[خَ] (اِ) خاشه و خلاشه خاشاک (از برهان قاطع) خردهء کاه خاز (از ناظم الاطباء) مرادف خار (از آنندراج)( 1)چوب ریزه (فرهنگ اسدی نخجوانی) : چون بود بسته نیک راه ز خسرودکی بچشم تو اندر خس افکند باد بچشمت بر از باد رنج اوفتاد ابوشکور بلخی و آن خشک خار...
خس
[خُ] (اِ) مادرزن (از ناظم الاطباء).
خس
[خَس س] (ع اِ) ترهء کاهو (منتهی الارب) کوک کاهو (یادداشت بخط مؤلف) و آب کوک که او را به تازی ماءالخس گویند اندر دهان می دارند (ذخیرهء خوارزمشاهی) خس بود در لفظ تازی کوک و اندر شاعری کوک زن بر سوزنی گر خوش برآید لفظ خس سوزنی به فارسی...
خس
[خَس س] (ع مص) کم و اندک کردن بهرهء کس یا چیزی را (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد).