جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه خر: (تعداد کل: 9)
خر
[خَ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند( 1) اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس...
خر
[خِ] (اِ) خوشی و سعادت و اقبال و شادمانی و سرور و خرمی و حالت شادمانی بزبان زند و پهلوی (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء ||) گلو (یادداشت بخط مؤلف) - بیخ خِرِ کسی را گرفتن؛ گریبان کسی را گرفتن (یادداشت بخط مؤلف) - پای روی بیخ خر یا...
خر
[خُ] (اِ) مخفف خور و آن آفتاب باشد (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع (||) ص) واجب سزاوار روا شایسته درخور (از ناظم الاطباء).
خر
[خَرر] (اِ) گل سیاه ته جوی (فرهنگ سروری) (شرفنامهء منیری) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) آژند گل ته آب (فرهنگ سروری) رجوع به ذیل کلمهء خَر شود.
خر
[خَرر] (ع اِ) مرگ (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد ||) شکاف (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد (||) مص) درآمدن بر کسی بناگاه از جایی نامعلوم (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد).
خر
[خَرر] (ع مص) افتادن از بلندی به پستی || شکافتن آن چیز را || هجوم آوردن بر کسی از مکان نامعلوم || مردن (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد ||) آواز کردن گربه و ببر (از منتهی الارب) (از تاج العروس ||) افتادن (از منتهی 7) فخر...
خر
[خُرر] (ع اِ) زمین شکافته شدهء از توجبه (ناظم الاطباء) ج، خرره || گلوی آسیا (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از تاج العروس ||) بن گوش || دانهء مدور (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء).
خر
[خُرر] (اِخ) نام آبی است در دیار بنی کلب بن وبره در شام نزدیک جاسم ابن العدالاجداری و کلبی گفته است: و قد یکون کنابالخر مرتبع والروض حیث تناهی مرتبع البقر (از معجم البلدان).
خر
[خُ ر ر] (اِخ) نام منزلگاهی است در راه مصر برمل واقع در پایین اعراس که بعد از آن ابوعروق است و بعد از ابوعروق خشبی و پس از آن عباسیه و آنگاه بلبیس و سرانجام به قاهره می رسد (از معجم البلدان).