جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حور: (تعداد کل: 7)
حور
[حَ] (ع اِ) نقصان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کمی. قلت. مقابل کور: اعوذ بالله من الحور بعد الکور. || ماتحت پیچ دستار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || پاسخ. جواب. || تگ و عمق. (منتهی الارب). قعر و عمق. (اقرب الموارد). || ما اصبت حوراً؛ نرسیدم بچیزی. || هو بعیدالحور؛ او...
حور
[حَ وَ] (ع اِ) پوستهای سرخ که سله را دوری گیرند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی آن حوره است. پوست سرخ رنگ کرده شده. (منتهی الارب). || چوبی است که بفارسی سپیدار گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || درختی است که عامه آنرا حَوْر بسکون واو خوانند. || ستارهء حَوَم...
حور
(ع مص) بازگشتن. || کاستن. (منتهی الارب). کم گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || (حامص) هلاکی. (منتهی الارب). هلاک. (اقرب الموارد). || نقصان. (منتهی الارب). نقص. (اقرب الموارد): حور فی محاره؛ نقصان در نقصان است. انه فی حور و بور؛ او در بیکاری و بیحاصلی است یا در گمراهی است....
حور
(ع ص، اِ) جِ حوراء. سیه چشمان سپیداندام. ولی در فارسی بمعنای مفرد بکار میرود و به علامت جمع فارسی [ حوران ]آنرا جمع بندند. (غیاث). حور در فارسی بجای مفرد استعمال شود و گاه یایی نیز بر آن بیفزایند و حوری گویند. (نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز، سال اول شمارهء...
حور
(اِخ) دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج8).
حور
(اِخ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل. ناحیه ای است واقع در جلگه. معتدل و دارای 1773 تن سکنه میباشد. از رودخانهء سقرچی و چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و حبوبات. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند. صنایع دستی آن قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی...