جستجوی واژه در لغت‌نامه دهخدا

جستجوی معنی واژه حرج: (تعداد کل: 9)

حرج

[حَ رَ] (ع اِ) گناه. بزه. (دهار) (مهذب الاسماء) :
گر تو کوری نیست بر اعمی حرج
ورنه رو کالصبر مفتاح الفرج.مولوی.
|| مکان تنگ. جای تنگ بسیاردرخت که ماشیه بدان رسیدن نتواند. || سختی. (دهار) :
صوفئی بدرید جبه در حرج
پیشش آمد بعد بدریدن فرج.مولوی.
باز گفت الصبر مفتاح الفرج
صابران را کی رسد جور...

حرج

[حَ رَ] (ع مص) خیره شدن چشم. || حرمت. حرام شدن چیزی. || بحث. || تنگی. (مهذب الاسماء). تنگ شدن. تنگی دل. (زمخشری) (ترجمان عادل). تنگ بودن.

حرج

[حَ] (ع مص) حرج چیزی بر کسی؛ حرام شدن آن بر وی. || حرج عین در چیزی؛ خیره شدن چشم در چیزی. || حرج صدر؛ تنگ شدن. تنگ آمدن سینه.

حرج

[حَ] (ع اِ) جنازهء گبران. (مهذب الاسماء محمودبن عمر ربنجنی). جنازه. تابوت. ج، حِراج.

حرج

[حَ رِ] (ع ص) جای نیک تنگ. || مرد گناهکار. || آنکه از کارزار روی نگرداند.

حرج

[حِ] (ع اِ) گناه. (منتهی الارب). بزه. || رسنها که برای صید درندگان نصب کنند. (منتهی الارب). || جامه ها که بر طناب اندازند خشک شدن را. ج، حِراج. || گوش ماهی که برای دفع چشم زخم به گلو آویزند. || قلادهء سگ. ج، حِراج. || آنچه به سگ شکاری...

حرج

[حُ] (ع ص، اِ) حرجوج. حرجج.

حرج

[حُ] (ع اِ) جِ حَرَجه. (معجم البلدان).

حرج

[حُ] (اِخ) نام غدیری به دیار فزاره و نام آن ابن حرج است لکن ابن دُرید آنرا حرج به اسقاط ابن روایت کرده است. (معجم البلدان). || نام موضعی. (منتهی الارب).
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.