حرج
[حِ] (ع اِ) گناه. (منتهی الارب). بزه. || رسنها که برای صید درندگان نصب کنند. (منتهی الارب). || جامه ها که بر طناب اندازند خشک شدن را. ج، حِراج. || گوش ماهی که برای دفع چشم زخم به گلو آویزند. || قلادهء سگ. ج، حِراج. || آنچه به سگ شکاری دهند از صید. بهرهء سگ صید از گوشت شکاری. || رزه که جامه بر آن افکنند تا خشک شود.