جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حجب: (تعداد کل: 5)
حجب
[حَ] (ع مص) بازداشتن. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی) (دهار). منع. حجاب. حجابت. در پرده کردن. پوشیدن :
حجب این خورشید هم نور رب است
بی نصیب از وی خفاش است و شب است.
مولوی.
|| بازداشتن از درآمدن. (منتهی الارب). کم کردن حصهء وارث یا محروم گردانیدن وارث از حصه. (منتهی الارب). جرجانی گوید: فی...
حجب این خورشید هم نور رب است
بی نصیب از وی خفاش است و شب است.
مولوی.
|| بازداشتن از درآمدن. (منتهی الارب). کم کردن حصهء وارث یا محروم گردانیدن وارث از حصه. (منتهی الارب). جرجانی گوید: فی...
حجب
[حُ جُ] (ع اِ) جِ حجاب. (ترجمان عادل بن علی) پرده ها :
دیده ها باید سبب سوراخ کن
تا حجب را(1) برکند از بیخ و بن.مولوی.
-حجب فوق دماغ(2).؛
(1) - ن ل: تا سبب را.
(2) - Les meninges.
دیده ها باید سبب سوراخ کن
تا حجب را(1) برکند از بیخ و بن.مولوی.
-حجب فوق دماغ(2).؛
(1) - ن ل: تا سبب را.
(2) - Les meninges.
حجب
[حَ جَ] (ع اِ) مجرای نفس. (منتهی الارب).
حجب
[حَ جِ] (ع اِ) پشته. (منتهی الارب). المه. اجمه.
حجب
[حُ] (ع مص) در تداول فارسی زبانان شرم و شرمگنی که عامیانهء آن کم روئی است. و از آن نعت مفعولی محجوب نیز آرند. حجب و حیاء از اتباع است.