جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حجاجی: (تعداد کل: 6)
حجاجی
[حَجْ جا] (ص نسبی) منسوب بحجاج بن یوسف ثقفی.
- صاع حجاجی؛ و آن صاع معمول عمر رضی الله عنه بود که حجاج نیز معمول داشت.
|| سمعانی گوید: حجاجی منسوب است به جد حجاج نام و در بیت ذیل سوزنی نمیدانیم مقصود چیست، شاید مراد از حجاجی حجاج بن یوسف است:
هرگز...
- صاع حجاجی؛ و آن صاع معمول عمر رضی الله عنه بود که حجاج نیز معمول داشت.
|| سمعانی گوید: حجاجی منسوب است به جد حجاج نام و در بیت ذیل سوزنی نمیدانیم مقصود چیست، شاید مراد از حجاجی حجاج بن یوسف است:
هرگز...
حجاجی
[حَجْ جا] (اِخ) ابوالحسین محمد بن محمد بن یعقوب بن اسماعیل بن حجاج بن جراح حجاجی حافظ نیشابور، پسر برادر حجاجی ابوسعید در عصر خویش مثل حفظ بود، بعراق و شام و حجاز و جزیره رفت و شیوخ دریافت. قرآن را بر ابوبکربن مجاهد مقری بخواند و حدیث را از...
حجاجی
[حَجْ جا] (اِخ) ابوسعید اسماعیل بن محمد بن احمد حجاجی. فقیه حنفی، حسن الطریقه بود. از قاضی ابوبکر احمدبن الحسن الحیری و ابوسعد محمد بن موسی بن شاذان الصیرفی و ابوالقاسم السراج و غیرهم روایت دارد و در حدود سنهء 480 درگذشت. (معجم البلدان). سمعانی گوید: فقیه مذهب حنفی است....
حجاجی
[حَجْ جا] (اِخ) ابومحمد عبدالله بن جعفربن خاقان بن غالب حجاجی مروزی. از فرزندان حجاج بن عذاطهء سلمی است، محدث عصر خویش بود. در خراسان از اسحاق بن راهویه و علی بن حجر روایت شنید، و در بلاد جبل از عماربن حسن و از محمد بن حمید و در عراق...
حجاجی
[حَجْ جا] (اِخ) محمد بن اسماعیل نیشابوری. عم ابوالحسین مذکور است و از اسحاق بن منصور کوسج و محمد بن یحیی ذهلی روایت دارد و صالح بن محمد و ابو احمد اخنو و پسر برادرش از وی روایت دارند. (سمعانی ورق155).