جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حاکم: (تعداد کل: 12)
حاکم
[کِ] (ع ص، اِ) نعت فاعلی از حکم. داور. قاضی. دیّان. لزام. فتاح. (تفسیر ابوالفتوح رازی). فیصل. راعی. (منتهی الارب). لزم. حکم. (اصطلاح فقه) آنکه اهلیت فتوی و قضاوت بین اشخاص دارد : وی چون حاکم است که در کارها رجوع به او کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص95). در...
حاکم
[کِ] (اِخ) ابن دوست، مکنی به ابوسعد. ابوجعفر بحاثی و ابوبکر صبغی از وی روایت کنند و او از ابوالفتح نیشابوری روایت دارد. رجوع به معجم الادباء ج6 ص326 و 410 و 413 شود.
حاکم
[کِ] (اِخ) ابوعبدالله بن بهرام خواری بیهقی. رجوع به محمد بن ابراهیم بن بهرام و تاریخ بیهق ص214 شود.
حاکم
[کِ] (اِخ) ابوعبدالله. سمعانی از او بسیار نقل کند. رجوع به حاکم نیشابوری و تتمهء صوان الحکمه ص34 شود.
حاکم
[کِ] (اِخ) ابوعلی فاطمی. رجوع به حاکم بأمر الله فاطمی شود.
حاکم
[کِ] (اِخ) ابوالفتح نصربن علی بن احمد حاکمی طوسی. رجوع به حاکمی طوسی شود.
حاکم
[کِ] (اِخ) ابوالفضل محمد بن احمد. رجوع به ابوالفضل و دستورالوزراء ص108 و حبیب السیر چ تهران ج 2 جزو 4 ص 130 و 131 و 143 و 144 و 151 شود.
حاکم
[کِ] (اِخ) امیرک زیادی، علی بن ابراهیم زیادی، مکنی به ابوالقاسم. مؤلف تاریخ بیهق گوید: او را حاکم امیرک زیادی گفته اند. و خواجه علی بن الحسن الباخرزی در کتاب دمیه القصر، علی بن ابراهیم السبزواری آرد. و او از افاضل روزگار و بلغای خراسان بود، و العقب منه نادرالدهر...
حاکم
[کِ] (اِخ) جعفر زیادی. رجوع به جعفر زیادی حاکم... و حاکم امیرک شود.
حاکم
[کِ] (اِخ) عبدالشکور افندی. یکی از شعرای عثمانی در مائهء 13 هجری و از دبیران دیوان همایون. (قاموس الاعلام ترکی).
حاکم
[کِ] (اِخ) علی بن احمدبن ابی الفضل زمیخی. رجوع به علی بن احمد زمیخی و تاریخ بیهق ص249 شود.(1)
(1) - در تاریخ بیهق: زمیجی، و غلط است. رجوع به زمّیخ در معجم البلدان شود.
(1) - در تاریخ بیهق: زمیجی، و غلط است. رجوع به زمّیخ در معجم البلدان شود.
حاکم
[کِ] (اِخ) محمد افندی (سید...). یکی از متأخرین شعرای عثمانی و او وقعه نویس بوده و در سنهء 1184 ه . ق. درگذشته است. (قاموس الاعلام ترکی).