جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حامی: (تعداد کل: 6)
حامی
(ع ص، اِ) نعت فاعلی از حمایت. حمایت کننده بعنایت و کرم. نگاه دارنده بعنایت و کرم. دفاع کننده. زینهاردهنده. زنهاردار. پشتیبان. پشت و پناه. پشتوان. هوادار. طرفدار. وشکرده. مدافع. دفاع کننده از کسی. آنکه دفع کند از کسی. ج، حماه. (منتهی الارب) :
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با...
عدل تو از اهتمام حامی آفاق شد
با...
حامی
(اِخ) یکی از سه قسمت نژاد سفیدپوست بشر است. در توراه آمده: بنی حام از حام پسر نوح بودند. درباب مساکن آنها بین محققین اختلاف است؛ بعضی وطن اصلی آنها را بابل یا جایی در آسیای غربی دانسته عقیده داشتند که این مردمان از آسیا به آفریقا رفته در مصر...
حامی
(اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند در سی هزارگزی شمال باختری خوسف. دره. معتدل. سکنه 127 تن شیعی مذهب، فارسی زبان. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، لبنیات. کار اهالی کشت، قالیچه بافی، مال داری. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
حامی
(اِخ) یکی از متأخران شعرای عثمانی از اهالی دیاربکر. وی به منشی گری و ریاست دفتر بعض وزرا نایل شده در سنهء 1160 ه . ق. در شهر «آمِد» مسقط الرأس خویش درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).
حامی
(اِخ) یکی از شعرای عثمانی و از اهالی سالونیک. وی در دفترخانهء بعضی از وزراء سمت ریاست دفتر و منشی گری داشت و در تاریخ 1258 ه . ق. درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).
حامی
(اِخ) ابن شمعون مسعود. وی وکیل خاخامخانهء مصر بود. او راست: الاحکام الشرعیه فی الاحوال الشخصیه للاسرائلیین که در مطبعهء کوطین و روزنتال سال 1912 م. در دو جزو در یک مجلد بطبع رسیده. (معجم المطبوعات).