جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حاجت روا: (تعداد کل: 1)
حاجت روا
[جَ رَ] (ص مرکب) آنکه حاجت او برآمده باشد. مقضی المرام. ناجح. کامروا :
بسی بر بساط بزرگان نشستم
که یک نفس حاجت روائی ندیدم.
سیف اسفرنگ.
|| (نف مرکب) روا کنندهء حاجت. برآرندهء حاجت :
درِ سرای تو هست آفرین سرایانرا
حریم کعبهء حاجت روا علی التعیین.سوزنی.
کعبهء حاجت روای سائلان درگاه تست
گشته مر هر مُلتِمس...
بسی بر بساط بزرگان نشستم
که یک نفس حاجت روائی ندیدم.
سیف اسفرنگ.
|| (نف مرکب) روا کنندهء حاجت. برآرندهء حاجت :
درِ سرای تو هست آفرین سرایانرا
حریم کعبهء حاجت روا علی التعیین.سوزنی.
کعبهء حاجت روای سائلان درگاه تست
گشته مر هر مُلتِمس...