حاجت روا
[جَ رَ] (ص مرکب) آنکه حاجت او برآمده باشد. مقضی المرام. ناجح. کامروا :
بسی بر بساط بزرگان نشستم
که یک نفس حاجت روائی ندیدم.
سیف اسفرنگ.
|| (نف مرکب) روا کنندهء حاجت. برآرندهء حاجت :
درِ سرای تو هست آفرین سرایانرا
حریم کعبهء حاجت روا علی التعیین.سوزنی.
کعبهء حاجت روای سائلان درگاه تست
گشته مر هر مُلتِمس را زو محصل مُلتمَس.
سوزنی.
|| مسجد حاجت روا؛ مسجدی که دعاها در آن درگیر و مستجاب شود :
شیر فلک را شده ست از پی کسب شرف
مسجد حاجت روا خاک سر کوی او.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 725).
مسجد حاجت روا جوئی مجو اینجا که نیست
راه سنت گیر و آنگه مسجد حاجت روا.
سنائی.
بسی بر بساط بزرگان نشستم
که یک نفس حاجت روائی ندیدم.
سیف اسفرنگ.
|| (نف مرکب) روا کنندهء حاجت. برآرندهء حاجت :
درِ سرای تو هست آفرین سرایانرا
حریم کعبهء حاجت روا علی التعیین.سوزنی.
کعبهء حاجت روای سائلان درگاه تست
گشته مر هر مُلتِمس را زو محصل مُلتمَس.
سوزنی.
|| مسجد حاجت روا؛ مسجدی که دعاها در آن درگیر و مستجاب شود :
شیر فلک را شده ست از پی کسب شرف
مسجد حاجت روا خاک سر کوی او.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 725).
مسجد حاجت روا جوئی مجو اینجا که نیست
راه سنت گیر و آنگه مسجد حاجت روا.
سنائی.