جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه جرمی: (تعداد کل: 10)
جرمی
[جِ] (ص نسبی) منسوب به جرم که نام جایی است در ایران. (آنندراج) (غیاث اللغات). منسوب است به جرم از بلاد بدخشان در آن سوی ولوالج. (از انساب سمعانی).
جرمی
[جَ] (ص نسبی) نسبت است به جرم که قبیله ای است در یمن. (از لباب الانساب).
جرمی
[] (اِخ) نام شهری است که دارالملک جرکز است و این مملکت در اقلیم ششم قرار دارد. (از نزهه القلوب ج3 ص267).
جرمی
[جُ] (اِخ) ملا جرمی. از شاعران بود. صاحب مجالس النفائس آرد: از مردم بخارا است. وی مرد بیقید است. و تعینی ندارد. این مطلع از اوست:
سر ببالین چو نهم غیر دو چشم تر من
نیست یاری که دمی گریه کند بر سر من.
(از مجالس النفائس ص160).
سر ببالین چو نهم غیر دو چشم تر من
نیست یاری که دمی گریه کند بر سر من.
(از مجالس النفائس ص160).
جرمی
[جِ] (اِخ) دهی است از دهستان دشت از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه. این ده در دوازده هزاروپانصدگزی شمال باختری سلوانا در مسیر راه ارابه رو ارومیه در دره واقع شده و محلی سردسیر و سالم است. و هشتاد تن سنی مذهب و کردزبان سکنه دارد. آب آن از رود...
جرمی
[] (اِخ) احمدبن محمد بن اسحاق بن ابوحمیصه معروف به ابن ابی العلاء مکنی به ابوعبدالله. او اخباری و یکی از علمای نحو و لغت بود و از نظر نیکویی ضبط، خطی مرغوب داشت. (از فهرست ابن الندیم).
جرمی
[جِ] (اِخ) سعیدبن حیدر مکنی به ابوعبدالله. از فقها بود و از ابویعقوب یوسف بن ایوب همدانی استماع حدیث کرد و بسال پانصد وچهل و اندی از هجرت در جرم درگذشت. (از لباب الانساب).
جرمی
[] (اِخ) صالح بن اسحاق مکنی به عمر. از فضلا و اهل ادب و لغت بود. (از محاسن اصفهان مافروخی ص35). و زرکلی در اعلام خود آرد: جرمی، مردی فقیه و عالم بنحو و لغت و از مردم بعره و ساکن بغداد بود. او راست: 1- السیر. 2- کتاب الابنیه....
جرمی
[جَ] (اِخ) عبدالله بن زید بصری مکنی به ابوقلابه. از تابعان بزرگ قدر بود. وی بسال 104 ه . ق. در حالی که دست و پا و چشم خود را از دست داده بود و خدای را حمد و سپاس میکرد در عریش مصر درگذشت. (از لباب الانساب).
جرمی
[جَ] (اِخ) عمروبن سلمه مکنی به ابوبرید. او را صحبتی است. (از لباب الانساب).