جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ثقل: (تعداد کل: 7)
ثقل
[ثِ] (ع اِمص، اِ) ثقالت. گرانی. سنگینی. (مقابل خفّت) : خلقی را به ثقل وَطأت و فضل قوت در زیر پای پست میکرد. (ترجمهء تاریخ یمینی ص287). || رخت و باروبنهء مسافر. بار سنگین. چیز گران : یعقوب ثقل و بنهء او بر گرفت و بسیستان باز آمد. (تاریخ سیستان)....
ثقل
[ثِ] (اِخ) محلی است در شعر زهیر. (مراصد الاطلاع).
ثقل
[ثَ قَ] (ع اِ) متاع و بار مسافر و حشم و خدمتکاران او. بار. بنه. || هرچیز نفیس نگاه داشتنی. و منه الحدیث؛ انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی.
ثقل
[ثِ قَ] (ع اِمص) گرانی. ضد خفت، سبکی. || گران شدن. (غیاث اللغه).
ثقل
[ثَ] (ع اِمص) سنگینی. گرانی. || (مص) گران شدن آزمودن وزن بدست. || چربیدن و افزون آمدن چیزی بر چیزی در وزن. || گوسفند را دروا کردن برای سنجیدن گوشت. || سخت بیمار شدن. || سنگین شدن بیماری کسی. || ثقلت المرأه؛ گران شد زن و ظاهر شد آبستنی وی....
ثقل
[ثُ] (ع ص، اِ) جِ ثقیل.
ثقل
[ثَ قِ] (ع مص) سست و کاهل شدن. || گران شدن به وزن.