جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ثاقب: (تعداد کل: 5)
ثاقب
[قِ] (ع ص) نعت فاعلی از ثقوب و ثقب. مضی ء. روشن. فروزان. || سوراخ کننده. || نافذ. || رخشان. تابان. تابنده. || افروخته. || روشن کننده. || باتلالؤ. درخشان. (غیاث، کشف و منتخب). || نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که کسی در اندام او سوراخها میکند. (لطائف...
ثاقب
[قِ] (اِخ) نام شاعری از مردم بخارا و بیت ذیل از اوست:
قدم ببحر خطرناک عشق ماندم و آخر
کمر ز موج و کلاه از سر حباب گرفتم.
(قاموس الاعلام).
قدم ببحر خطرناک عشق ماندم و آخر
کمر ز موج و کلاه از سر حباب گرفتم.
(قاموس الاعلام).
ثاقب
[قِ] (اِخ) شاعری از مردم هندوستان. وفات او بشهر بنارس در 1229 ه . ق. و این دو بیت از اوست:
از پشت فلک بر شده در زیر زمین باش
با سیر و تماشای جهان خانه نشین باش
بر مائدهء اهل دول دست مینداز
از مکسب خود قانع یک نان جوین باش.
(قاموس الاعلام).
از پشت فلک بر شده در زیر زمین باش
با سیر و تماشای جهان خانه نشین باش
بر مائدهء اهل دول دست مینداز
از مکسب خود قانع یک نان جوین باش.
(قاموس الاعلام).
ثاقب
[قِ] (اِخ) (شیخ مصطفی) از مشایخ طریقهء مولویه و یکی از شعراست. او در کوتاهیه میزیست و اصل وی از ازمیر است و از برآوردگان مصطفی پاشا کوپریلی زاده است سپس به أدرنه شد و به طریقهء مولویه درآمد و بعد از آن به قونیه رفت و پس از دیری...
ثاقب
[قِ] (اِخ) شاعری از مردم انقره. او در اندرون همایون تربیت شده است و در 1258 ه . ق. درگذشته است. وی را قولها و بعض اشعار است. (قاموس الاعلام).