جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تو: (تعداد کل: 6)
تو
[تَ / تُو] (اِ) بمعنی تاب است که تابش آفتاب و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). تاب که از تافتن مشتق است. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). تابش، مانند تابش آفتاب و جز آن و گرما و حرارت و گرمی. (ناظم الاطباء). تاب بمعنی تابنده. ||...
تو
(اِ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته. (برهان) (آنندراج). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). توه و تاه که لای نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). بمعنی تا آید چنانکه گویند دوتو،...
تو
[تُ] (ضمیر) به عربی انت گویند و بمعنی خود هم آمده است که آن را خویش و خویشتن خوانند. (برهان). ضمیر مفرد مخاطب که بعربی انت باشد و بمعنی خود و بمعنی ترا نیز آمده. (آنندراج). بمعنی خود و ترا نیز آمده. (غیاث اللغات). کلمهء اشاره به شخص مفرد مخاطب....
تو
[تُ] (ترکی، اِ) طو. طوی. مهمانی و ضیافت. (برهان) (آنندراج). ضیافت و مهمانی. (ناظم الاطباء).
تو
[تَوو] (ع ص، اِ) تنها و طاق، و منه الحدیث: الطواف توّ و الاستجمار تو. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || رسن یک تاه تافته. ج، اتواء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسنی که یک لا تابند. (آنندراج). || خیمهء برپا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنای برآورده شده. (آنندراج) (از...
تو
(اِخ)(1) ژاک اگوست دو (1553 - 1617 م.). قاضی و تاریخ دان فرانسوی. وی در پاریس متولد شد. او راست: «تاریخ دوران من»(2) به زبان لاتینی که اثری است شایان توجه و مفید. (1) - Thou, Jacques-Auguste de. (2) - Histoire de mon temps.