جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تراز: (تعداد کل: 7)
تراز
[تَ / تِ] (اِ) رشتهء ریسمان خام. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). رشتهء ریسمان خام و تار ابریشم. (انجمن آرا) (آنندراج). ابریشم خام. (ناظم الاطباء) :
به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه
به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز.منوچهری.
بچپ و راست مدو، راست برو بر ره دین
ره دین راستر...
به جهد گر بجهانی ز سر کوه بکوه
به دود گر بدوانی ز برّ تار تراز.منوچهری.
بچپ و راست مدو، راست برو بر ره دین
ره دین راستر...
تراز
[تَ] (نف مرخم) مخفف ترازنده. زیبا و نیکو کننده. زینت و جمال دهنده. سازنده و کارساز :
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکت دار و کار ملک تراز.فرخی.
-درع تراز؛ سازندهء درع و جوشن :
ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز(1)
همیشه سلسله ساز است باد و درع تراز.
قطران (از انجمن آرا).
-...
هیچ شه را چنین وزیر نبود
مملکت دار و کار ملک تراز.فرخی.
-درع تراز؛ سازندهء درع و جوشن :
ز چین زلف مه نیکوان چین و تراز(1)
همیشه سلسله ساز است باد و درع تراز.
قطران (از انجمن آرا).
-...
تراز
[تَ] (اِ) (اصطلاح فیزیک) اسبابی است که بوسیلهء آن سطوح افقی را می توان تشخیص داد، برای تعیین اختلاف ارتفاع دو نقطه نیز بکار میرود. از اقسام آن تراز آبی، تراز هوائی و تراز بنائی است. تراز آبی از دو لوله تشکیل یافته که بیکدیگر مربوطند و داخل آنها مملو...
تراز
[تَ] (اِ) حاصل جنسی که از گاو و گوسفند و بز و گاومیش ماده، عاید صاحب آن شود، چنانکه به تراز دادن گاو و گوسفند و غیره، دادن آنها بکسی، با شرط آنکه او سالی فلان مقدار روغن و غیره بصاحب آن بپردازد. دندانی دادن.
تراز
[تَ] (ع اِ) بیماری گوسفند که درحال کُشَد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || موت ناگهانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد).
تراز
[تَ / تِ] (اِخ) شهری است در ترکستان که منسوب است بخوبان، و معرب آن طراز باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). شهری است از ترکستان نزدیک اسپیجاب. (فرهنگ رشیدی). شهری است از ترکستان. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شهری است از ترکستان که اهل آن بکمال حسن شهرهء آفاق اند....
تراز
[تَ] (اِ) اختلاف دارایی و بدهی در حساب. بالانس(1). (فرهنگستان).
(1) - Balance.
(1) - Balance.