جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تجلی: (تعداد کل: 6)
تجلی
[تَ جَلْ لی] (ع مص) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 10 ص75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیدا شدن. (مجمل اللغه) (ترجمان عادل بن علی). روشن شدن. (مجمل...
تجلی
[تَ جَلْ لی] (ع مص) (از: «ج ل ی») بالای چیزی برآمدن. (از تاج العروس ج 10 ص77) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || نگریستن بسوی چیزی. (منتهی الارب) (از تاج العروس ایضاً). نگریستن بسوی چیزی در حال اشراف بدان. (از قطر المحیط).
تجلی
[تِ جِلْ لی] (اِخ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس که در سیزده هزارگزی خاور کلاله قرار دارد کوهستانی و جنگل و معتدل است و 150 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانهء تنگ راه و محصول آنجا برنج و غلات و حبوبات و صیفی است....
تجلی
[تَ جَلْ لی] (اِخ) سامی بیک آرد: محمدحسین، از اهالی کاشان است که به هندوستان مهاجرت کرد و مدتی در گجرات اقامت نمود و با مولانا نظیری مشاعره داشت و در سال 1041 ه . ق. درگذشت و از اشعار اوست:
بر مزار ما شهیدان نی چراغی نی گلی
هر طرف پروانه...
بر مزار ما شهیدان نی چراغی نی گلی
هر طرف پروانه...
تجلی
[تَ جَلْ لی] (اِخ) آذر بیگدلی آرد: نامش میرزاعلی رضا اصلش از فارس و پدرش از دهاقین آنجا بوده نظر بفطرات اصلی در اوایل حال به اصفهان خاصه در خدمت آقاحسین خونساری کسب کمالات کرده بعد بهندوستان رفته آخرالامر مراجعت کرد و در ایران به نشر علوم پرداخت و بین...
تجلی
[تَ جَلْ لی] (اِخ) (ملا...) از اهل بخارا و در آخر عمر در بلخ فوت شده این شعر از اوست:
هنوز لب بدعا ناگشوده از صد جا
رسید مژده که درهای آسمان بستند.
(آتشکدهء آذر).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
هنوز لب بدعا ناگشوده از صد جا
رسید مژده که درهای آسمان بستند.
(آتشکدهء آذر).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.