جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه تاب: (تعداد کل: 4)
تاب
(اِ) توان. (برهان). توانایی. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). طاقت. (فرهنگ اسدی) (جهانگیری) (انجمن آرا). قوت. (آنندراج). تاو. (انجمن آرا) (آنندراج). تیو. (انجمن آراء) (آنندراج).(1) || تحمل، پایداری. || قرار. آرام. || صبر. شکیب. تاب آوردن و تاب بردن و تاب داشتن و تاب بودن کسی را و تاب گرفتن...
تاب
(اِ) چنچولی. بادپیچ. بازپیچ. (باذپیچ) نرموره. ارجوحه. رجوع به ارجوحه در همین لغت نامه شود.(1) طنابی که دو سوی آنرا بر درخت یا دوستون و غیرها استوار کنند و در میان آن نشسته در هوا آیند و روند بازی و ورزش را. ریسمانی که بدرخت یا بجائی بسته و در...
تاب
[تاب ب] (ع ص) مرد بزرگ. (منتهی الارب) (المنجد). || ضعیف. (منتهی الارب) (المنجد). || اشتر و خر که پشت آنها ریش باشد. (منتهی الارب).