[خوی / خی / تَ] (ص مرکب) بیخویش و بیخود و بیهوش. (برهان). بی خویش. (ناظم الاطباء). از هوش بشده. بیهوش. (یادداشت مؤلف). از حال طبیعی خارج شده. از خودرسته. بیخود. (جهانگیری). از خود بیخود. مدهوش. بی اراده. بی اختیار : بلیناس فسون برخواند و آن زن همان ساعت بیامد...