جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بیهوده گوی: (تعداد کل: 1)
بیهوده گوی
[دَ / دِ] (نف مرکب)بیهوده گو. هزال. بَذیّ. هوب. هذاء: رجل هذاءه؛ مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب. صیغ؛ کذّاب بیهوده گوی سخن آرا. ابی العبر؛ بیهوده گوی فسوس کننده. (منتهی الارب) :
شاعر که دید با قد(1) کاونجک
بیهوده گوی و نحسک و بوالفنجک(2)؟
منجیک (از حاشیهء لغت فرس اسدی...
شاعر که دید با قد(1) کاونجک
بیهوده گوی و نحسک و بوالفنجک(2)؟
منجیک (از حاشیهء لغت فرس اسدی...