جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بیز: (تعداد کل: 4)
بیز
(اِ) ریشهء بیزیدن و بیختن، و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). مادهء مضارع از بیختن است و از آن صیغه های مضارع التزامی و اخباری و امر ساخته شود و نیز صفت فاعلی و صفت دائمی و صفت بیان حالت و اسم مصدر. || (ن مف) صفت مفعولی...
بیز
(ترکی، اِ) درفش. (از برهان) (جهانگیری) (رشیدی). آلت پینه دوزی. (یادداشت مؤلف). آلت سوراخ کردن چرم برای رد کردن سوزن و نخ و دوختن :
سوزن هجوم ترا خلنده تر از بیز.
خسرو دهلوی (از انجمن آرا).
سوزن هجوم ترا خلنده تر از بیز.
خسرو دهلوی (از انجمن آرا).
بیز
[بِ] (ترکی آذری، اِ) ظاهراً از کلمهء بیس(1) و بوسس(2) آمده است که پارچه ای نفیس از کتان بوده است. (یادداشت مؤلف).
(1) - Byse.
(2) - Bussos.
(1) - Byse.
(2) - Bussos.
بیز
[بَ] (ع مص) هلاک گردیدن و زنده ماندن (از اضداد است). (از تاج العروس) (منتهی الارب): بیوز؛ هلاک شدن. فلان لاتبیز (صحیح: لاتتیز رمیته. تاج العروس)؛ یعنی زنده نمی ماند شکار زخم خوردهء او. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). || منحرف شدن. (از تاج العروس) (از لسان العرب).