[بُ عَ جَ] (ص مرکب) پرشگفتی. عجیب. (فرهنگ فارسی معین).بوالعجب. ابوالعجب. غریب. مورد اعجاب. مورد تفخیم. و رجوع به بُل شود :
تو صورت نیستی معنی طلب کن
نظر در جسم و جان بلعجب کن.
ناصرخسرو.
گم کرده سر رشتهء تدبیر دلم باز
در طره سرگم شدهء بلعجب تو.
اثیر اخسیکتی.
نقاش قضا صدهزاران نقش بدیع و...