جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بلد: (تعداد کل: 11)
بلد
[بَ لَ] (ع مص) گشاده ابرو و ابلج بودن. (از اقرب الموارد).
بلد
[بَ لَ] (ع اِ) جای باش حیوان، عامر باشد یا غامر. (منتهی الارب). هر موضعی از زمین، عامر و آباد باشد یا غیر عامر، خالی از سکنه باشد یا مسکون، و واحد آن بلده است. (از دهار). هر موضعی از زمین، عامر باشد یا خالی. (از اقرب الموارد). || زمین....
بلد
[بَ لَ] (از ع، ص، اِ) راهبر و پیشوا. (غیاث). || راهنما. (آنندراج). آنکه راه را می شناسد و دیگران را راهنمایی می کند. (فرهنگ فارسی معین). راه شناس. دلیل. خریت. هادی. راهبر. رهنمون. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
برده از خود غم دزدیده نگاهش ما را
بلدی نیست بغیر از رم آهو...
برده از خود غم دزدیده نگاهش ما را
بلدی نیست بغیر از رم آهو...
بلد
[بُ] (ع اِ) گوی زر یا سیم یا ارزیز که بدان آب را قسمت کنند. (منتهی الارب). بَلَد. رجوع به بَلَد شود.
بلد
[بَ لَ] (اِخ) (ال...) نام سورهء نودم از قرآن کریم است و آن مکیه است پس از سوره الفجر و پیش از سوره الشمس قرار دارد. و بیست آیت باشد و با آیهء «لا اقسم بهذا البلد (قرآن 90/1) شروع شود.
بلد
[بَ لَ] (اِخ) مکهء معظمه. (منتهی الارب). مکه، از جهت تفخیم برای آن، چنانکه ثریا را نجم و مندل را عود گویند. (از ذیل اقرب الموارد): لا اقسم بهذا البلد، و أنت حل بهذا البلد. (قرآن 90/1 و2)؛ به این شهر مکه سوگند یاد نمی کنم در حالی که تو...
بلد
[بَ لَ] (اِخ) نام شهر کرج است که ابودلف آنرا بساخت و «بلد» نام نهاد. (از معجم البلدان) (از مراصد). رجوع به کرج شود.
بلد
[بَ لَ] (اِخ) نام شهر مروالرود است. (از معجم البلدان) (از مراصد).
بلد
[بَ لَ] (اِخ) نسف (نخشب) را در ماوراءالنهر بلد گویند. (از مراصد) (از معجم البلدان).
بلد
[بَ لَ] (اِخ) یا بَلَط. شهری است قدیمی بر نهر دجله بالای موصل. طول آن 67 درجه و نیم و عرضش 38 درجه و یک سوم است. فاصلهء آن تا موصل هفت فرسخ و تا نصیبین بیست وسه فرسخ است. نام آن را در فارسی شهراباذ (شهرآباد) نوشته اند. (از...
بلد
[بَ لَ] (اِخ) شهرکی است مشهور از نواحی دجیل در نزدیکی حظیره و حربی، از اعمال بغداد. (از معجم البلدان) (از مراصد).