[بِ عَ] (ق مرکب) بعمد. عمداً. به اراده. بمیل. بطیب خاطر. از روی میل :
گفتی که شاه زنگ یکی سبز چادری
بر دختران خویش بعمدا بگسترید.
بشار مرغزی.
دزدیده بعمدا سوی من یک دو نظر کرد
جان و دل من برد بدان یک دو نظر بر.
سوزنی.
گردد زمین ز جرعه چنان مست کز درون
هر گنج...