جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه برود: (تعداد کل: 6)
برود
[بَ](1) (ع ص) خبز برود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || ثوب برود؛ جامهء پرزه دار. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). || سرد و خنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || هرچه خنک گرداند چیزی را. (منتهی الارب). ||...
برود
[بَرْ رَ] (ع اِ) لکک. (دهار). تولی. تیره. تلی. چاکشو. آلوی چینی. (زمخشری).
برود
[بَ] (اِخ) شهری در شام که آن را بیروت نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیروت شود.
برود
[بُ] (اِ) بروت. شارب. سبیل. (ناظم الاطباء). رجوع به بروت شود.
برود
[بُ] (ع مص) ضعیف و سست گردیدن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || رسول کردن کسی را. || تگرگ زده شدن. (از منتهی الارب). || بمردن. (المصادر زوزنی). || خواب. (دهار). خفتن. (آنندراج). || سرد شدن. (تاج المصادر بیهقی). || کند شدن شمشیر و کارگر نبودن...
برود
[بُ] (ع اِ) جِ بُرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به برد شود: وقع بینهما قدّ برود یمنیه؛ با هم خصومت و نزاع کردند تا آنجا که لباسهای گرانقیمت خود را پاره کردند، و آن مثلی است شدت نزاع و خصومت را. (از اقرب الموارد).