برود
[بَ](1) (ع ص) خبز برود؛ نان که بر آن آب ریخته باشند. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || ثوب برود؛ جامهء پرزه دار. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). || سرد و خنک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || هرچه خنک گرداند چیزی را. (منتهی الارب). || (اِ) داروی چشم که از چیزهای سرد سازند. (منتهی الارب). سرمه ایست که بدان چشم را خنک کنند. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). سرمه. (دهار). قسمی سرمه بوده که چشم را خنک میداشته است. هر دوایی مبرد، و بیشتر در داروهای چشم مستعمل است چون داروها چشم را خنک کند. داروها که برای خنک کردن چشم دردگین در چشم کنند. داروها که به چشم دردگن سردی و استراحت بخشد. ج، برودات. (یادداشت مرحوم دهخدا) : برود رمان... اندر کشیدن سود دارد. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و برود هم اندر آخر فصل ربیع بهتر آید ان شاءالله. (ذخیرهء خوارزمشاهی). داروهای قوت دهنده و تحلیل کننده می باید کشید چون برود حصرم و باسلیقون و روشنائی. (ذخیرهء خوارزمشاهی). و آنرا که حرارت قوی نباشد [ اندر سلاق، نوعی بیماری چشم ] اندر آخر علت، شیاف احمر لین و برود غوره و شیاف... (ذخیرهء خوارزمشاهی). چشم شریعت به برود رسالت او روشن گشت. (تاریخ بیهق). بصایر ایشان را برود هدایت و کحل توفیق روشن می گرداند. (تاریخ بیهق). || برودالظل؛ شخص خوش معاشرت، مذکر و مؤنث در آن یکسان است. (از اقرب الموارد).
(1) - در ذیل اقرب الموارد به معنی اول و پنجم به ضم اول ضبط شده است.
(1) - در ذیل اقرب الموارد به معنی اول و پنجم به ضم اول ضبط شده است.