جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بربر: (تعداد کل: 12)
بربر
[بَ بَ] (اِ) هرزه گویی و پرگویی و لجاجت. (برهان). || (ص) نزاع کنندهء احمق پرگو. (ناظم الاطباء).
بربر
[بَ بَ] (اِ) حجام و جراح و سرتراش. (ناظم الاطباء).
- بربرخانه؛ بربر دکان. دکان سرتراشی. (ناظم الاطباء). سلمانی. آرایشگاه.
- بربرخانه؛ بربر دکان. دکان سرتراشی. (ناظم الاطباء). سلمانی. آرایشگاه.
بربر
[بَ بَ] (اِخ) از کلمهء یونانی باربار بمعنی غیریونانی مانند عجم بمعنی غیر عرب. (یادداشت بخط مؤلف). آتنی ها غیر یونانی را بربر میگفتند چنانکه در داستانهای ما غیر ایرانی را تور گفته اند و عرب غیر عرب را عجم، غالباً تصور میکنند که بربر یونانی بمعنی وحشی است ولی...
بربر
[بَ بَ] (اِخ) گروهی است به مغرب. (منتهی الارب). ج، برابره. (منتهی الارب) (آنندراج). مردمی هستند که بین حبشه و زنگ سکنی دارند. یکی آن بربری است. (از اقرب الموارد). ملکی است بجانب حبشه که مردم آنجا سبزرنگ باشند. (غیاث اللغات). || گروهی است میان حبش و زنگ. (از اقرب...
بربر
[بَ بَ] (اِخ) ایلات ساکن سرحد ایران و افغانستان را بدین نام خوانند. (فرهنگ فارسی معین).
- بربر زمین؛ سرزمین بربر :
ز بربر زمین تا بخاور درون
ز یک ماهه ره داشت کشور فزون.
اسدی (گرشاسب نامه).
- بربر زمین؛ سرزمین بربر :
ز بربر زمین تا بخاور درون
ز یک ماهه ره داشت کشور فزون.
اسدی (گرشاسب نامه).
بربر
[بِ بِ] (صوت) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج).
بربر
[بِ بِ] (ص مرکب) خیره و زل زل و مات مات. بر و بر.
- بربر بروی کسی نگاه کردن؛ در تداول، خیره و بی حرکتی در چشم، در چیزی نگریستن. به خشم در کسی یا چیزی نگاه کردن. بی ظهور و بروز اثری از غم و یا سرور یا رضا...
- بربر بروی کسی نگاه کردن؛ در تداول، خیره و بی حرکتی در چشم، در چیزی نگریستن. به خشم در کسی یا چیزی نگاه کردن. بی ظهور و بروز اثری از غم و یا سرور یا رضا...
بربر
[بُ بُ] (ع ص) مرد بسیارآواز. (منتهی الارب) (آنندراج).
بربر
[بُ بُ] (اِ) در تداول عامه، بوربور: یک ایل بربر، عدهء کثیر. مثل ایل بربر؛ جماعتی بسیار بی ادب و بسیارخوار. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به بور بور شود.
بربر
[بُ بُ] (اِخ) تیره ای از شعبهء جبارهء ایل عرب (از ایلات خمسهء فارس). (جغرافیای سیاسی کیهان). رجوع به طایفهء جباره شود.
بربر
[بُ بُ] (اِخ) طایفه ای از طوایف قشقائی. این طایفه مرکب از 150 خانوار است که در حوالی سمیرم سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان).