جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بدوی: (تعداد کل: 6)
بدوی
[بِ] (حرف اضافه + ضمیر) بدو. به اوی. به او :
شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.
رودکی.
و رجوع به بدو و او شود.
شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.
رودکی.
و رجوع به بدو و او شود.
بدوی
[بَدْ] (از ع، ص نسبی) ابتدائی. آغازی. (فرهنگ فارسی معین).
بدوی
[بَ دَ وی ی] (ع ص نسبی) منسوب به بدو. (از منتهی الارب) (از تاج العروس). منسوب به بادیه. (از الانساب سمعانی) (آنندراج)(1). بیابان باش. (بحر الجواهر). مردم صحرانشین. (غیاث اللغات). آنکه در بادیه زندگانی کند. بادیه نشین. بادی. اعرابی. مقابل حضری و قراری و شهری و روستایی و مدری...
بدوی
[بَ دَ] (اِخ) دهی از بخش حومهء شهرستان تربت حیدریه است. 334 تن سکنه دارد. محصول آن بنشن و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
بدوی
[بَ دَ] (اِخ) یکی از دهستانهای بخش لنگهء شهرستان لار است. از یازده آبادی تشکیل شده که مجموعاً 5200 تن سکنه دارد. محصول عمدهء آن غلات، خرما و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).