جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بدر: (تعداد کل: 4)
بدر
[بِ دَ] (اِ مرکب) بیرون. (شرفنامهء منیری). بیرون در. (ناظم الاطباء). بدور :
هم شرفوان ببینمش لکن
حرف علت از آن میان بدر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص68).
جنس این علم ز دیباچهء ادیان بدر است
من طراز همه ادیان بخراسان یابم.خاقانی.
- بدرافتادن؛ بیرون افتادن. (یادداشت مؤلف) : آدم علیه السلام گندم بخورد و...
هم شرفوان ببینمش لکن
حرف علت از آن میان بدر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص68).
جنس این علم ز دیباچهء ادیان بدر است
من طراز همه ادیان بخراسان یابم.خاقانی.
- بدرافتادن؛ بیرون افتادن. (یادداشت مؤلف) : آدم علیه السلام گندم بخورد و...
بدر
[بَ] (ع مص) کامل و تمام گردیدن غلام. (آنندراج): بدر الغلام بدراً؛ کامل و تمام گردید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تمام و کامل شدن همچون ماه تمام. (از ذیل اقرب الموارد). || رسیده شدن خرما. (آنندراج): بدر التمر؛ رسیده شد خرما. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
بدر
[بَ] (ع ص، اِ) مهتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آقا. سرور. (از ذیل اقرب الموارد). || غلام تمام در جوانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). غلام مبادر. (از ذیل اقرب الموارد). || تمام از هر چیز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || طبق. || پوست بزغاله. (منتهی الارب) (ناظم...