جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بدخوی: (تعداد کل: 2)
بدخوی
[بَ] (ص مرکب) بدخلق. زشت خوی. تندخو. مقابل خوش خوی. نیکخوی. (فرهنگ فارسی معین). اَعوَج. خَزَنزَر. خُنُدب. شِغّیر. شِنّیر. شَکِس. شَکِص. صَنّاره. عَبقان. عَبقانَه. عَدَبّس. عِضّ. عِظیَر. عَفَرجَع. عَفَنجَش. عُقام. عَکَص. قاذوره. لَعو. مُعَربِد. وَعِق. هَزَنبَز. (منتهی الارب در ذیل هر یک از کلمات مزبور). سَیِّی ءالخلق. (یادداشت مؤلف) :
جهانجوی...
جهانجوی...
بدخوی
[بَ خُ وی] (حامص مرکب)بدخویی. زشت خویی. تندخویی :
به مستی ندیدم ز تو بدخوی
همان زآرزو این سخن بشنوی.فردوسی.
ترا عشق سودابه و بدخوی
ز سر برگرفت افسر خسروی.فردوسی.
بدو گفت خواهی که ایمن شوی
نبینی ز من زشتی و بدخوی.فردوسی.
- بدخوی کردن؛ بدخویی کردن :
مربوالمعین امام همه شرق و غرب را
گویی همی کند به...
به مستی ندیدم ز تو بدخوی
همان زآرزو این سخن بشنوی.فردوسی.
ترا عشق سودابه و بدخوی
ز سر برگرفت افسر خسروی.فردوسی.
بدو گفت خواهی که ایمن شوی
نبینی ز من زشتی و بدخوی.فردوسی.
- بدخوی کردن؛ بدخویی کردن :
مربوالمعین امام همه شرق و غرب را
گویی همی کند به...