جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بابلی: (تعداد کل: 4)
بابلی
[بِ] (ص نسبی) منسوب بشهر بابل :
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال.نظامی.
خلق از آن سحر بابلی کردن
دل نهاده ببابلی خوردن.نظامی.
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.حافظ.
- اِذخِر بابلی؛ قسم متوسط اذخر.
- کمان بابلی؛ کمان ساختهء بابل :
کمان بابلیان دیدم و طرازی تو
که...
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال.نظامی.
خلق از آن سحر بابلی کردن
دل نهاده ببابلی خوردن.نظامی.
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.حافظ.
- اِذخِر بابلی؛ قسم متوسط اذخر.
- کمان بابلی؛ کمان ساختهء بابل :
کمان بابلیان دیدم و طرازی تو
که...
بابلی
[بِ] (اِ) می. باده. || سحر. جادو. (منتهی الارب) (دزی ج 1 ص 47).
بابلی
[بُ] (ص نسبی) منسوب بشهر بابل مازندران.
بابلی
[بِ] (اِخ) رجوع به محمد بن علاءالدین شود. (اعلام زرکلی ج 1 ص 137).